بارها به این موضوع فکر کردم که چرا ما آدمها از دروغ و نقش بازی کردن لذت می بریم ، مثلا پسری از دوست دخترش متنفره و دختر هم از پسره خوشش نمیاد بعد باهاش میره بیرون و دختره هم الکی ناز و عشوه میکنه بعد چه اتفاقی می افته که که دو نفر از این وضعیت حالشون بهم نمیخوره؟ وادامه میدن؟ آیا این تداوم دروغ و فریب برای طرفین چندش آور نیست؟ به این فکر کردم که چطور میشه یه دروغ بزرگ دو طرفه را ادامه داد و با چه منطقی؟
احتمالا این آدمها چطوری فکر میکنند:
1. با خودشون میگن که از هیچی بهتره (حفظ وضعیت موجود)
2. یا میگن گور باباش اگه اون الکی من رو دوست داره من هم الکی میگم دوسش دارم اگه اون با کسی دیگه س من هم با کس دیگه م.
3.بی خیال بابا دنیا دو روزه اصلا اگه راست بگی باختی باید همیشه دروغ بگی.
4.اینقدر الکی محبت کردن که تصور نمی کنند دوست داشتن واقعی هم وجود داره و طور دیگه س و فکر میکنند تنها واقعیت موجود دروغه
5.حذف نشانه های منفی رفتاری یعنی پسر تمام معایب و دروغ های دختر را نادیده میگیرد تا دختر رویایی که در ذهن دارد خدشه دار نشود او دختر را هم دوست ندارد فقط تصویر خیالی را که سالهاست در ذهنش درست کرده دوست دارد این آخری دیگه اوج مریضی مالیخولیاییه
6.فرار از تنهایی (بسیار شایع)
7.مورد هفتم هم خواستم بنویسم به خاطر سکس! ولی بعد فکر کردم که آیا نمیشه به واقع همدیگر رو دوست داشته باشند و سکس هم داشته باشند؟ لذت بخش تر نیست؟
8.علاقه عجیب به پیچیدگی رفتاری و مخفی کاری و اینکه ذاتا و بدون هیچ دلیل و منفعتی دوست داریم دروغ بگیم و همدیگر رو آزار بدیم.
کسی که فریب میخوره به اندازه کسی که فریبکاره مقصره چیزی به اسم اشتباه یکطرفه وجود نداره ما عموما در روابط خودمون عشوه ها و ناز و کرشمه های دروغی و مصنوعی را به اخم ها و دردل های واقعی ترجیح میدهیم و به همین خاطره که من برای به دست آوردن تو تمام حقایق تلخم را مخفی میکنم و کاخ پوشالی از دروغ برایت میسازم و تو هم این کاخ پوشالی زیبا را دوست داری و به خاطر حفظ این کاخ پوشالی هر روز من را وادار میکنی که یه این دروغ ادامه بدهم تا این بنای دروغین همچنان پابرجا بماند درست است که دروغین است ولی بسیار زیباست.