مغز توسعه یافته و تفاوتها

مغز توسعه یافته :‌

پ ن :‌ تفاوت بین آدم بیسواد و باسواد را نه تعداد کتابهایی که خوانده است مشخص میکند و نه مدارک تحصیلی و تخصص و تجربه و سن و سال آنها٫ تفاوت این دو گروه از مردم در نحوه فکر کردن و مدل ذهنی آنهاست.

عدم قطعیت: 

خیلی از مسایل زندگی را نمیشود فهمید ولی دوست داریم که روی نفهمیدن های خود و دنیای ناشناخته برچسپ بگذاریم و به حدی آن را ساده کنیم که برایمان قابل فهم باشد مثلا گفتن جملاتی مثل همه دزدند٫ همه به فکر خودشان هستند٫ همه بدیختیهای من ناشی از زندگی کردن در کشوری به اسم ایران است٫ هر بلایی که سرم می آيد به خاطر ازدواج با تو بوده است٫ این شرکت تمام زندگی من را نابود کرده است و ……  این ها جملات یک ذهن تاریک و توسعه نیافته است.

ذهن توسعه یافته: 

کسی که از چنین ذهنی برخوردار است با تمام تضادها آشتی کرده است٫ به هیچ طرز فکر و دین و مکتبی ایمان قطعی ندارد و میداند این مکتب سیاسی یا این دین فقط یک مدل از جهان واقعی است و میداند تمام مدلها می توانند مفید باشند ولی الزاما هیچ کدام حق کامل یا باطل کامل نیست بلکه تنها ابزاری هستند ساخته خود ما برای ساده کردن دنیا و زندگی کردن در شرایط قابل تحمل تر.

این چنین انسانی میداند که ثروتمندهایی وجود دارد که گاهی آرزو میکنند کاش هیچ وقت پولدار نمیشدند٫ میداند که مجردهایی هستند که عشق را تجربه کرده و چون متاهل ها زندگی میکنند و متاهل هایی وجود دارد که هم اکنون مثل مجردها زندگی میکنند.

میداند که مدرک و تحصیلات الزاما ربطی به سواد و شعور و فهم ندارد٫ او وقتی یک دکتر یا دندانپزشک  سیگاری میبیند تعجب نمیکند یا نمی خندد٫ او میداند مردهایی وجود دارد که طرفدار حقوق زنها هستند٫ میداند که سفید پوستان میتوانند از حق سیاه پوستان دفاع کنند٫ میداند که میشود ثروتمند بود ولی از حقوق ستمدیدگان دفاع کرد.

او از معانی کوچک و تاریک و از برچسپهایی که انسان آن را می گذارد عبور کرده است٫ تمام تضادها را درکنار هم جا داده است و دنبال یک جواب قطعی و مشخص نیست چون به خوبی پی برده است که یک سوال ممکن است صدها جواب درست داشته باشد و یا اصلا بدون پاسخ باشد٫ او میتواند بگوید نمی دانم!‌

او تنها به دنبال یک علت هم نیست و میداند هر مشکل یا مسله ای ناشی از صدها عامل کوچک و بزرگ است که همه ی آنها را باید با هم دید  او نه میخواهد غلام باشد و نه ارباب٫ نه میخواهد دزد باشد و نه پلیس او دنیا را سیاه و سفید نمی بیند٫ به خاطر هیچ عقیده ای حاضر به ریختن خون کسی نیست و اساسا ارزش انسان را بالاتر از هر ایدولوژی و هر مکتبی می داند٫ او ارزشی برای مرزها قایل نیست و نمیتواند بفهمد جنگ چه معنی میدهد٫ او خوبی هایش را موکول به جهان دیگر نمیکند و در همینجا خرج خواهد کرد او در همین فرصت کوتاه دنیا عاشقانه خواهد زیست.

او میداند بعضی از حرف ها نه درست است نه اشتباه٫ و بعضی رنگ ها نه سفید است نه تیره او به طیفی از رنگ ها در زندگی معتقد است و میداند از این نظام هستی و این ماشین سیستمی که اسمش جهان است نمیتوان بروی قطعه ای خاص از این ماشین تمرکز کرد و نه میتوان چرخ دنده و مهره ای از آن را بیرون آورد و از بین برد٫ تفکر او کل نگر است و نه جز نگر.

عمیقا باور داردم که

پیشرفت یک جامعه یا کشور رابطه ی مستقیمی با تعداد ذهن های توسعه یافته دارد.

منتشرشده توسط

Donkishot

فواد انصاری هستم کسی که تمام طول عمرش در مقایسه با عمر هستی و قدمت زندگی به اندازه ی چشم بر هم زدنی نیست و زندگیش یک سنگریزه ی کوچک بین دو عدم و دو سیاهچاله است. ولی این سنگریزه میخواهد خود به زندگیش معنا دهد و آن را باز تعریف و تغییر شکل دهد. foad.ansary@gmail.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *