ناتور دشت – بخش دوم

کتاب رو تموم کردم و بیشتر از آخر داستان خوشم اومد و اینکه نویسنده سعی نکرد الکی آن را مهیج یا تلخ کند. میخوام پاراگرافهایی از کتاب را براتون بنویسم. جیمز میلر 40 صفحه ای در آخر کتاب آثار سلینجر رو بررسی کرده بود که خیلی بهم چسپید اگه این نقد پایانی و پایان طبیعی داستان نبود به این کتاب 3 ستاره میدادم به جای 4 ستاره توی گودریدز.

بعدش رفت . من و افسره به هم گفتیم که از ملاقات هم خوشوقت شدیم . این حالم رو بهم می زنه . همیشه دارم به یکی میگم : از ملاقاتت خوشحال شدم در صورتی که اصلا هم از ملاقاتش خوشحال نشدم. گرچه فکر میکنم اگه آدم بخواد زنده بمونه باید از این حرفها هم بزنه. ص 110

 

یه ساعتی توی حموم موندم و دوش گرفتم بعد رفتم تو رختخواب. کلی طول کشید تا خوابم ببره٫ خسته و کوفته نبودم ولی بالاخره خوابم برد. ولی کاری که دوست داشتم بکنم خودکشی بود دلم میخواست خودم رو از پنجره بندازم بیرون. احتمالا همین کار رو هم میکردم اگه مطمن بودم وقتی میرسم زمین یکی جمعم میکنه و روم رو میپوشونه. دوست نداشتم یه عده فضول احمق دورم جمع بشن و قیافه و هیکل خونیم را تماشا کنند. ص 131

مسئله اینه که وقتی دخترها از کسی خوششون میاد هر چقدر هم طرف پست و حرومزده باشه باز میگن پسره عقده ی حقارت داره. بر عکس اگه از یکی خوششون نیاد هر چقدر هم پسره خوب باشه میگن پسره از خود راضیه. حتی دخترهای خیلی باهوش هم اینطوری هستند. ص 169

 

یه چیزی که خیلی روم تاثیر گذاشت این خانومه بود که بغلم نشسته بود و همه اش گریه میکرد هر چی فیلم مزخرفتر میشد بیشتر گریه می کرد. آدم فکر میکرد چون آدم مهربونیه داره گریه میکنه ولی از این خبرها نبود من بغلش نشسته بودم و میدونم. یه بچه همراهش بود که طفلک خیلی خسته شده بود و میخواست بره دستشویی ولی خانومه هی بهش میگفت که آروم بگیره و مواظب رفتارش باشه. اون اندازه یک گرگ سقی القلب بود. بعضی ها این طوری هستند. واسه یه فیلم چرت و پرت اشک می ریزند ولی در اغلب موارد حرومزده های پستی هستند جدی میگم. ص 173

 

میدونم مرده! فکر میکنی نمیدونم؟ ولی باز هم میتونم دوستش داشته باشم. نمی تونم؟‌ فقط به خاطر اینکه یکی مرده از دوست داشتنش دست نمی کشیم که. مخصوصا وقتی از همه ی اونهایی که زنده هستند هزار بار هم بهتره. ص 210

 

مشخصه یک مرد نابالغ این است که میل دارد به دلیلی با شرافت بمیرد و مشخصه ی یک مرد بالغ این است که میل دارد به دلیلی با تواضع زندگی کند ص 231

این آخرین جمله ای که نوشتم جانمایه ی کل کتاب و آثار سلینجر بود البته این جمله رو از یک روانکاو به اسم ویلهلم استکل نقل کرده .

شاید کتاب بعدی که در موردش بنویسم کتاب اعترافات روسو باشه هنوز 100 صفحه ای از اون کتاب رو خوندم و هنوز اول راه هستم.

منتشرشده توسط

Donkishot

فواد انصاری هستم کسی که تمام طول عمرش در مقایسه با عمر هستی و قدمت زندگی به اندازه ی چشم بر هم زدنی نیست و زندگیش یک سنگریزه ی کوچک بین دو عدم و دو سیاهچاله است. ولی این سنگریزه میخواهد خود به زندگیش معنا دهد و آن را باز تعریف و تغییر شکل دهد. foad.ansary@gmail.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *