پ ن اول : داستان فیلم در خلال این متن لو میرود.
پ ن دوم: شخصیتهای داستان بی نام هستند ولی من از شخصیت اصلی داستان که آن را آرمان درویش بازی کرده است با همان عنوان آرمان استفاده میکنم.
فیلم کمدی انسانی یک فیلم آرام و البته متفاوت ایرانی است، فیلم در مورد پوزخند زندگی و سرنوشت به ایده ها وعلایق یک انسان است. داستان رسیدن اما به جایی دیگر، داستان موفق شدن اما به شکلی دیگر. تهیه کننده و کارگردان و نویسنده ی فیلم محمد هادی کریمی است و بازیگرانی چون آرمان درویش، هومن سیدی و نیکی کریمی در آن بازی کرده اند.
داستان فیلم به قبل از انقلاب برمیگردد. داستان یک جوان در لباس نظامی که در انتهای فیلم به تحولات انقلاب ۵۷ می رسد. اما نکته ی خوب فیلم این است که آرمان در زمانی که انقلاب میشود نگهبان یک موزه ی هنری است و تمام وظیفه اش را در چهارچوب حفظ و حراست از آن موزه می داند در واقع نه انقلابی است و نه ضد انقلاب و درسکانسی از فیلم میگوید من توی موزه میمانم و در مقابل حمله ی هر دو جناح به موزه مقاومت میکنم. در واقع آرمان در وسط ایستاده است میان دو گروهی که احساسات بر عقلشان چیره شده و کاری جز کشتن بلد نیستند.
اما این یک برش کوتاه از فیلم بود موضوع اصلی فیلم همان تراژدی های پیش بینی نشده است همان کمدی انسانی. مادر آرمان یک زن فعال و البته غمگین است که میخواهد با درس خواندن و دانشگاه رفتن برای خودش کسی شود. شغل خوبی پیدا کند و بچه ی بی پدرش را بزرگ کند اما جوانمرگ میشود و در اثر یک بیماری فوت میکند. به همین سادگی آرزوهای یک انسان به باد میرود.
آرمان چپ دست است ولی مدرسه و خانواده و جامعه از او میخواهند که با دست راست بنویسد. مادرش به او میگوید که اگر با جامعه فرق داشته باشی جامعه تمام تلاشش را میکند تا او را شبیه خودشان بکند. در کودکی دست چپ او را میبندند تا به زور با دست راست کار کند و مشق بنویسد طنز ماجرا اینجاست که در جوانی و بعد از یک مسابقه بوکس طرف راستش کاملا فلج میشود و مجبور میشود از نو یاد بگیرد که این بار با دست چپ بنویسد و نقاشی کند.
تنها کسی که در کودکی ایرادی به چپ دست بودن او نگرفت و نقاشی هایش را تحسین میکرد و به او چیزهای زیادی یاد داد یک فعال سیاسی فراری بود که در خانه ویرانه همسایه شان مخفی شده بود و تمام شهر به دنبال او بودند تا او را به زندان بیندازند. و باز هم کمدی انسانی یعنی کسی که لیاقت زندگی کردن و معلم بودن را داشت باید به دست حکومت وقت از بین میرفت.
در کودکی ناظم مدرسه(هومن سیدی) از آرمان میخواست که بچه ننه نباشد وفحش های آبدار یاد بگیرد میگفت اگر لطافت و مهربانی داشته باشی در آینده بین این همه گرگ در جامعه تیکه پاره میشوی. از او میخواست به جای کشیدن خانه و درخت و باغ شکل تانک و اسلحه و کشتار مردم را رسم کند. کمدی انسانی دیگر این بود که در اواخر فیلم ناظم که نقش یک انقلابی دو آتشه را بازی میکرد آرمان را دستگیر کرد و در چشمانش نگاه کرد و گفت چه صورت خشنی داری! معلومه که آدمهای زیادی را کشته ای سریعا او را به سیاه چال بفرستید. کمدی یعنی اینکه به خشونت تشویقت کنند و در آخر به همین خاطر هم مجازات شوی.
آرمان دست و پا چلفتی دوران کودکی بعدا یک بوکسر قهرمان میشود با اندام ورزیده تمام ضعف ها و کاستی های کودکی را را فراموش میکند و حتی به درجه ی افسری نظام رسید جایی که خودش میگفت باید لباس شرافت به تن کنم اما سیستم های اطلاعاتی و امنیتی کشور او را وادار کردند که دقیقا بی شرف و بی ناموس شود. زندگی شخصی و خانوادگیش را به فنا داده و آبرویش را بردند. در سکانسی از فیلم توی چشم های مافوقش نگاه کرد و گفت من فکر میکردم این لباس شرافت است نه لباس بی شرفی.
داستان آرام آرام جلو می رود و هر چه بیننده در ذهن خود رشته است پنبه میکند و به ما این نکته را میگوید که سرنوشت بالاتر از اختیار انسان است البته شاید موفق شویم اما به شکلی دیگر، شاید برسیم اما به جایی دیگر، شاید بزرگ شویم اما از راهی دیگر.
این فیلم را دیدم و بعد آمدم پست را خواندم. و اما در خلال فیلم داشتم فکر میکردم که این آدم چه قدر بازیچه است. و البته این آدم میتواند هر کدام از ما باشد. کسانی که قدرت دستشان است و بعد برایت تصمیم میگیرند. همان که گفته بودی سرنوشت بالاتر از اختیار است. پایان فیلم باکاشتن دانهای در خاک و سربرآوردنش تمام شد. نمیدانم معنایش چه بود. امید؟ رسیدن به بهشت؟ کدام بهشت؟ اما من فکر میکردم اگر جای آن آدم بودم چه قدر حسرت میخوردم به خاطر زندگی از دست رفتهام. و چه قدر میترسم از روزی که این احساس در من ریشه بدواند.
دیروز در جایی نوشته بودم آدم از جایی انسان میشود که آگاهی و اختیار داشته باشد. امروز این فیلم را دیدم و چون سیلی محکمی بود برایم.
ممنونم از معرفیاش.
بعضی وقتها اتفاقات زندگی ما رو به جاهایی میبره که قبلش اصلا پیش بینی نمی کردیم
سلام داداش
من که زیاد اهل فیلم نیستم ، بیشتر به خاطر حرف های هومن سیدی حال کردم این فیلم رو بببینم.خلاصه امروز بعدازظهراین فیلم رو دیدم و بعد اومدم یه بار دیگه نوشته تو رو خوندم انگار که از دوباره فیلم رو تماشا کردم. دمت گرم خیلی خوب بود.
خواهش میکنم رفیق
تصمیم گرفتم فیلم را ببینم
امیدوارم خوشت بیاد هر چند فیلم زیاد مشهوری نیست ولی موضوعش برام جالب بود
شاید موفق شویم اما به شکلی دیگر،
شاید برسیم اما به جایی دیگر،
شاید بزرگ شویم اما از راهی دیگر،
شاید… دیگر.
قصه زندگی همین شاید ها ودیگرهاست که بیشتربه یک بازی می ماند.
عالی نوشتین- ممنون
خیلی ممنونم
من قبلا از خواندن این پست تکه هایی از این فیلم رو دیدم .
برای من زمانی جالب بود که همان ناظم که در نقطه ای میگفت باید خشن باشی در نقطه ای دیگر در راه پله ها میگفت تا حالا حتی یه بارمردم روی خوش تورو ندیدن و ….
ممنون 🙂
کمدی انسانی هم همینه 🙂