حکمت یا همزمانی

حکمت یا همزمانی

پ ن :  به قول فیشته که شاگرد کانت بود : حقیقت را باید گفت حتی اگر به بهای واژگونه شدن جهان باشد!

به این موضوعات نگاه کنید

من امروز صدقه ای میدهم و ماشینم از خطر ۱۰۰ درصد تصادف نجات می یابد.

هواپیمای روسیه سقوط میکند و آه مردم حلب دامن گیر روسیه میشود.

نمیخواهم ادامه بدهم چون شما مثال های زیادی در ذهن دارید ولی اینها چیست اینها واقعیت هستند ؟ بله واقعیت دارند.

صدقه دادن و کمک به نیازمندان کار خوبی است و ماشین من هم واقعا از تصادف نجات یافت این دو موضوع کاملا جدا هستند که در یک زمان مشخص رخ میدهند و به این پدیده همزمانی میگویند که توسط کارل یونگ مطرح شده است.

به نقل از ویکی پدیا:

همزمانی (به انگلیسی: Synchronicity)، به رخ دادن دو اتفاق (و یا بیشتر) گفته می‌شود که حادثه‌ای معنی‌دار را تشکیل دهند اما از لحاظ علّی هیچ ربطی به هم نداشته باشند.

ممکن است هزار سقوط هاپیمای دیگر رخ دهد ولی ذهن ما فقط  مورد مرتبط را پیدا میکند و چون همزمان با اتفاق دیگری است آن را به حکمت- موضوعات مذهبی و … گره میزند. اصولا در مغز انسان معنا یاب چیزی به نام اتفاق بدون معنا نیست و انسان حتما باید  معنایی برای هر چیزی پیدا کند.

خرده نانی را به بیرون پرت میکنم دقیقا در همان لحظه پرنده ای سر میرسد. آیا حکمت یا معنای خاصی دارد ؟ خیر دو اتفاق جداگانه همزمان رخ داده است که با داستان ما همخوانی دارد. اگر حکمتی وجود داشته باشد باید هر بار که خرده نان را پرت میکنم گنجشکی آنجا بنشیند و یک آزمایش باید قابل تکرار باشد تا به آن استناد کرد.

شما دعا میکنید و اتفاقات اطراف شما به دلیل موضوعات روانشناسی-اقتصادی و یا اجتماعی تغییر پیدا میکند و همزمان با دعای شما مشکل شما حل میشود یا وام به شما داده میشود . این ۲ موضوع کاملا جدا و غیر مرتبط هستند که در یک زمان رخ داده اند و شما به آن معنا میبخشید.

پ ن:‌شاید هم حکمتی باشد و من آن را  نفهمم. ولی ترجیح میدم در مورد چیزی بنویسم که آن را میفهمم و در مورد چیزی که نمی فهمم داستان سرایی نکنم.

 

زندگی بر اساس هوا و هوس

کسب و کار بر اساس هوا و هوس یا برنامه مشخص ؟

پ ن:‌ هر که در عشق سر از قله برآرد هنر است٫ همه تا دامنه کوه تحمل دارند

تصور کنید که یک شرکت با مشکل مالی مواجه است و مدیر عامل شرکت بر اساس همین مشکلات میخواهد خارج از عرف و قرارداد از مشتری خود دوبرابر پول(باج)بگیرد و یا به بهانه های واهی هزینه ها را بالا ببرد یا اینکه قولی که به مشتری داده است زیر پا بگذارد. در واقع این مدیر نمی فهمد قیمت جنس او و یا خدمات بر اساس ارزش این خدمات یا محصولات است و نه بر اساس مشکلات شخصی مدیر و یا نه بر اساس مشکلات مالی شرکت.

اصولا اینکه ما به عنوان شرکت مشکل مالی داریم و یا مدیرعامل با همسرش به خاطر خرید کادو دعواش شده دلیل مناسبی برای افزایش قیمت نیست و افزایش قیمت را یا نایاب بودن خدمات و محصولات٫ دست بالا داشتن در رقابت و قیمت های رقابتی بالا بودن کیفیت محصول و کشش بازار تعیین میکند چرا که سیستم های اقتصادی تابع هوا و هوس ما نیست!

شاید این موضوعات برای شما بدیهی به نظر برسد و یا مضحک باشه ولی به جرات میتوانم بگویم خیلی از شرکتهایی که از نزدیک دیده ام نه بر اساس یک پلان مشخص و منظم و نه بر اساس بازه های زمانی جلو رفته اند و عموما تابع هوا و هوس و هیجان هستند. دوستی داشتم که وقتی میخواست قیمت خدماتی را به مشتری اعلام کند اول جیبش را نگاه میکرد ببیند چقدر پول دارد بر همون اساس قیمت می داد.

حتی تخفیف بی مورد صرف اینکه امروز صبح حال خوشی داشتیم یا شب خوبی با خانواده داشتیم میتواند بسیار مشکل ساز باشد و توقع مشتری را از شرکت بالا میبرد همین امر باعث میشود در روزی که روز خوب مدیرعامل نیست مشتری نه تنها تخفیف سابق را نگیرد بلکه ۲ برابر هم پرداخت کند. چرا ؟ همینطوری ! شما اسمش را بگذارید هوا و هوس مدیریت .

این مشکلات سراغ شرکت ها و سازمانهای بدون اصول میآید آنهایی که قیمتها و پلانهای مشخص و شفافی ندارند آنهایی که تخفیفات مشخصی ندارند قیمت گذاری درست و حسابی انجام نداده اند تابع سیستم و قانون و برنامه ی بلند مدت شرکت نیستند بلکه هوا و هوس مدیریت فقط حکم می راند. پول داشتن یا وپول نداشتن مدیریت می تواند تصمیمات او ار نسبت به مشتریان و یا نسبت به محصولات عوض کند و باری به هر جهتی برنامه ها دنبال میشود . مدیریت فردا حرف های دیروز خودش را رد میکند و بسته به اینکه خوشحال یا ناراحت باشد شرکت را به یک سمت و سوی جدید می برد.

البته هوا و هوس فقط در مدیریت و شرکت و بیزنس نیست در همه ی زندگی ما جاری است ما اصول مشخصی برای زندگی نداریم بسته به اینکه خوشحال یا ناراحت پولدار یا بی پول شویم به سمتی تغییر مسیر میدهیم.

زندگی شخصی بر اساس هوا و هوس یا باورهای ثابت؟

پیروی از اصول و نظم یعنی من در بدترین  شرایط هم این اصول  را دنبال کنم 

از دوستم میپرسم چرا دیگه باشگاه نمیای ؟ می گوید خبر داری تحریم ها تمدید شده و همه چی گران شده ! بهش گفتم خوب چه ربطی داره تو اگه ورزش نکنی آمریکا تحریم ها رو بر میداره ؟ یا اگه ورزش نکنی پولدار میشی ؟

دوستی دیگر به اسلام معتقد است و هر وقت مشکلات مالی داشته باشد و یا حوصله نداشته باشد نماز نمی خواند! میگویم چرا نماز نمیخونی مگه تو به اسلام اعتقاد نداری میگه راستش اوضاع خیلی خرابه و حسش نیست. در واقع این شخص پیرو دین اسلام نیست بلکه پیرو هوا و هوس خویش است.

به شخصه فرد معتقد به اصول شخصی ولی بی دین را به مسلمان پیرو هوا و هوس ودمدمی مزاج ترجیح میدهم.

تعداد افراد بدون اصول و بدون باور مشخص بسیار زیاد است و تا فردا همینطور میتوانم مثال بیاورم.

خاطره ای از یک زندانی سیاسی چپ شنیدم که ارزش نوشتن دارد.

این زندانی میگفت در زندان و در یک سلول بسیار کوچک توانسته بودم بیش از ۲۰ نوع حرکت ورزشی متنوع را تمرین کنم حتی میگفت یک از رفقایم که محکوم به اعدام بود مثل من ورزش خود را کما فی السابق دنبال میکرد. تعریف میکرد که وقتی وارد بند شدیم یک نمایشنامه  را با هم تمرین کردیم و میخواستیم اجرا کنیم (اکثرا محکوم به اعدام بودند) بعد یکی از دوستانم پشتش شلاق خورده بود و  روی زمین میخوابید و نه میتوانست بلند شود و نه به پشت بخوابد به او نقش لاک پشت را دادیم که بازی کند ونمایشنامه را برای زندانیان اجرا کردیم و  الی آخر ….

این افراد و افرادی شبیه آنها باور و اصول مشخصی دارند این اصول در زندان در خوشی و ناخوشی در بدبختی و فقر و حتی در یک ساعت مانده به اعدام ثابت و تغییر ناپذیر است و هوا و هوس بر رفتار و اعمالشان مسلط نیست.

چرا فکر کردن بدون عمل کردن خطرناک است؟

یکی از تواناییهای انسان تصور کردن است٫ یعنی می تواند بدون اینکه هیچ کار عینی و مشخصی را انجام دهد یک بهشت ذهنی در تصورات خود درست کند. در تصوراتش عاشق شود با معشوقه اش به کشورهای مخالف سفر کند و یا کسب و کارهای میلیاردی راه بیاندازد و یا قهرمانی سرشناس در رشته های مختلف ورزشی شود.

اعتراف میکنم که این کار تفریح جالبی است و من هم مثل همه در مقاطعی از زندگی این کار ار انجام داده ام و می دهم. جوان که بودم خودم را قهرمان بوکس در فیلمهای اکشن تصور میکردم و یا خودم را کارآفرین میلیاردی تصور میکردم.

خطر این موضوع زمانی احساس میشود که ما با تخیلات خود را در یک Comfort Zone قرار میدهیم و از تکرار این خیالات لذت میبریم و به آن اعتیاد پیدا میکنیم و به کل از فضای واقعیت دور می شویم.

فکر میکنم حضور بیش از حد در دنیای مجازی- انجام بازی های کامپیوتری- و یا حتی فیلم و کتاب اگر بیش از حد معمول باشد و اگر نتوانیم تعادلی بین واقعیت و تصور پیدا کنیم می تواند به سختی ما را فریب دهد و وارد یک دنیای خیالی و موهوم شویم.

عموما ما اوهام و خیالات زیادی می سازیم که مورد بحث و چالش قرارنگرفته است کسی آن را رد نکرده است و به مانع برخورد نکرده است نظیر رویاهای کسب و کار را میتوانیم در در دنیای شبه استارتاپ ها مشاهده کنیم که حجم زیادی از زمان خود را به تصور کردن و بازی خطرناکتر یعنی پیش بینی سپری میکنند و ما را با شتاب بیشتری به بیراهه میبرند نمی دانم انسان چطور با شعور خیلی کمی که دارد این اجازه را به خود میدهد که در مورد زندگی – مسایل اقتصادی روابط عاطفی و … به این دقت پیش بینی کند؟ پیش بینی یکی از آن دسته خزعبلاتی است که همیشه ما را به بیراهه میبرد چون واقعیت روبروی ما مبهم است دست به پیش بینی میزنیم تا آن را شفاف کنیم و همین کار باعث دفورمه شدن و تغییر شکل دادن واقعیت  و موضوع سوال میشود.

ما جزییات و نقاط ضعف را حذف می کنیم چیزهای زیادی را نمی بینیم و در نظر نمی گیریم و با سرعت ۱۰ سال و ۲۰ آینده ار پیش بینی میکنیم این مزخرفات (تصورات و پیش بینی) از انسان موجودی غیر عملگرا وکاملا ذهنی میسازد موجودی مریض و آغشته به خیال و اوهام که در جهانی دیگر زندگی می کند.

به شخصه باور دارم که باید خیالهایمان را زندگی کنیم و دست از رویا و پیش بینی بشوییم. اگر یک مطلبی را در کتابی یا مقاله ای خوانده ایم قبل از شروع مطلب دوم مطلب اول را زندگی کنیم- تصورات و دانسته هایمان را به دنیای واقعیت بیاوریم و آنها را محک بزنیم – فضای واقعی را به بازی ترجیح دهیم. اگر دانشجو هستیم به جای تصورات و حفظ کرن مزخرفات در خصوص گل و گیاه یک میکروسکوپ بخریم و گل و گیاه را مورد آزمایش و بررسی موشکافانه قرار دهیم.

عینیات و تجارب واقعی و بررسی های علمی خودمان را به منابع رایگان اینترنتی ترجیح دهیم و با امیال طبیعی و با کارهای عینی و غیر ذهنی دوباره آشتی کنیم.

نوشتن به زبان انگلیسی و سایت Medium

نوشتن به زبان انگلیسی

Image result for writing

واقعیتش را بخواهید مهارت writing من زیاد خوب نیست و خودم را در حد متوسط و رو به پایین میبینم، با خواندن و صحبت کردن و گوش دادن مهارتهای دیگرم قوی شده است ولی در انگلیسی نوشتن ضعف دارم.

۲ سال پیش هم وقتی امتحان IELTS دادم پایین ترین نمره ام مربوط به نوشتن بود و بالاترین نمره هم برای Speaking گرفتم.

به همین خاطر هم از سیروان دوستم خواستم که یک تمرینی را با هم شروع کنیم و مهارت نوشتنمان را تقویت کنیم. پیشنهاد هم این بود که یکی از ما موضوعی را مشخص کند و یک پاراگراف در موردش بنویسد و برای نفر دیگر بفرست نفر دوم هم آن ا ویرایش کند و یک پاراگراف اضافه کند.

در طول هفته چند بار این متن دست به دست میچرخد و کم کم کامل میشود و بعد میخواستیم که در سایت Medium قرار بدهیم البته به صورت مشترک. بعد فهمیدیم که این امکان وجود نداره توی سایت و براشون ایمیلی نوشتیم.

جوابیه Medium :

At this time, the best way to acknowledge multiple authors is to make a note or byline in the story itself and link to the authors’ profiles on Medium (or elsewhere). The story itself will have to be published from one account though, so perhaps you could make a group account, publish from there and credit contributors individually. Improving our collaborative tools is definitely important for us and we appreciate your interest and suggestions

خوب ما یک حساب مشترک به اسم The Reality باز کردیم و هر دوی ما تحت همین نام مطالب را انتشار میدهیم.

اولین هفته و اولین موضوع ما هم در خصوص مرگ بود و پاسخ به این سوال که:

Why we should think about death, while we still alive
 چون هر دو حساب Medium داشتیم میتوانستم جداگانه بنویسیم و یا اسممان را زیر نوشته بنویسیم ولی فکر کنم بی نام و نشان نوشتن لذت زیادی دارد!

پ ن :

یک تمرین دیگر هم که انجام میدهم و از آقای شعبانعلی یک بار شنیدم این است که یک پاراگراف از کتاب یا روزنامه یا سایت معتبر انگلیسی را رونویسی کنم و به کلمات و ساختار جمله و املای آنها توجه کنم. این تمرین هم هر چند الان کمتر انجامک میدم ولی اوایل خیلی بهم کمک کرد از اون کارهای کوچکی است که تکرارش خیلی باعث پیشرفت میشود.

جمع های کوچک دوستانه – کتاب

Image result for swap book

جمع های کوچک دوستانه

چند نفر دوست صمیمی هستیم که هفته ای یک بار به مناسبت Talk Show دور هم جمع میشویم بیش از ۳ سال است که این جلسات را ادامه میدهیم و به نظرم هیچ کاری بدون استمرار ارزش پیدا نمیکند.  هر هفته در خصوص یک موضوع به زبان انگلیسسی صحبت میکنیم. اغلب دوستان هم به کتاب خواندن علاقه دارند و به همین خاطر هر بار کتابهایمان را با هم عوض میکنیم.

کتابها مالک مشخصی ندارد و مالک کتاب کسی است که کتاب پیش اوست یعنی امکان دارد کل قفسه کتابخانه شما با کتابهای دیگری عوض شود هدف ما چرخیدن کتابها بین همدیگر بود به جای اینکه کتابهای خوانده شده خاک بخورد.

اکثر دوستان هم عضو سایت Goodreads هستند و خود من هم ۲ سالی هست که عضو این سایت هستم و برای بیش از ۳۰۰ کتاب خوانده شده امتیاز ثبت کردم  یا کامنت نوشتم به هر حال اولین موضوعی که به ذهنمان رسید این بود که به این سایت پیشنهاد دهیم تا چنین ویژگی درست کند یعنی هر کسی کتاب فیزیکی دارد بتواند با بقیه به اشتراک بگذارد و یا عوض کند چیزی شبیه مرکز تبادل کتاب تهران البته نسخه دیجیتال!

جوابیه Goodreads :

Hi Foad,

Thanks for contacting us and for the interesting suggestion! We have no current plans to offer a feature to swap books, but I’ll definitely pass this suggestion on to our development team for consideration.

What I would suggest is starting a group or reading club with the purpose of exchanging books with each other.

If you have any other questions or suggestions, feel free to reach out!

Best,
Lauren


Lauren Deyce
Goodreads Expert
Goodreads

خوب ما هم بیکار ننشستیم و یه چیز جمع و جور که کارمون رو راه بیندازه درست کردیم که الان حدود ۳۰ کتاب در اون قرار گرفته البته تعداد کتابهایی که جمعا داریم خیلی زیاده ولی هنوز بعضی از دوستان اونجا ثبتش نکردند یا دلشون نمیاد کتابشون رو عوض کنند – شاید گرون باشه – 🙂

به خوانندگان اینجا هم نصیحت میکنم کتابهاشورن رو عوض کنند توی دنیایی که تمام عمر ما به اندازه یک چشم بر هم زدن هم در کل هستی نیست و هستی ما بین میلیون ها سال گذشته و میلیونها سال آینده چیزی شبیه شوخی است پس دیگر کتاب یادگاری و علایق به داشتن کلکسیون کتاب و کتاب خوشکل و .. اینها چه معنی میدهد؟ قبل از انکه کتابهایتان خاک بخورد عوض کنید یا به رایگان اهدا کنید.

شعور توجه نکردن به اطراف و ادامه دادن!‌

Image result for job

یکی از ویژگی های فضای مجازی دیدن همه ی مردم است٫ یعنی می توانیم همه را قضاوت کنیم و درآمد آنها را با خودمان بسنجیم. این وضعیت شرایط ناپایدار و وحشتناکی را به وجود آورده است و آدمها در یک خط مستقیم و یک مسیر مشخص حرکت نمیکنند. اکثر افراد شبیه ماشینهایی در اتوبان هستند که پی در پی لاین خود را عوض میکنند.

من تا دیروز داشتم کار خودم را میکردم و برنامه و هدف مشخص خود را داشتم امروز کسی را دیدم که در تلویزیون داشت صحبت میکرد و با بورسیه ای که گرفته بود در خارج از کشور زندگی خوبی داشت راستش را بخواهی به اهداف و کارهایی که میخواستم بکنم اعتماد ندارم از همین امشب میخواهم درس بخوانم و در یک کشور خارجی قبول شوم!

من برای شرکتم برنامه های خوبی در نظر گرفتم ولی امروز یک آگهی استخدامی خیلی جذاب دیده ام و میخواهم در شرکتم را ببندم و اونجا کار کنم!

در یک شرکت مشغول کارم و پله های ترقی را به آرامی طی میکنم راستش را بخواهی دوست دارم یک شبه ثروتمند شوم مگر من چه چیزی از سایر استارتاپ ها و کارآفرین ها ی موفق کم دارم از فردا میخواهم من هم کارآفرین شوم!

از این داستانها زیاد دیده ام و گاهی اوقات خودم نیز آلوده ی این مباحث میشوم. جوشکاری را دیده ام که آرزویش نجار شدن بود و میگفت شغل من درآمد ندارد. راننده تاکسی که میخواست دوچرخه ساز شود و میگفت درآمد این کار بهتر است و معلمی که میخواست مهندس شود!

موضوع اول این است که آیا تغییر بد است؟ نه الزاما تغییر بد نیست. ولی تغییری که صرفا به دلیل هیجانات زودگذر و صرفا برای به دست آوردن پول راحت و بدون برنامه ریزی انجام شود بی شک باعث شکست میشود.

کسب ثروت از انجام شغل و وظیفه خود به روش حرفه ای تر و بهتر قابل انجام است و نه تغییر آن.

نجاری اگر میخواهد ثروتمند شود باید کار خود را به روش بهتر و حرفه ای تری انجام شود و نه اینکه سریعا به تغییر شغل خود فکر کند. برنامه نویس باید برنامه نویس بهتری شود فروشندگی میتواند شغلی باشد مثل فروشنده ی کنار خیابان یا فروشنده ی شرکت های بزرگ نفتی و یا هواپیمایی و یا فروشنده کشتی و قطار!  درآمد یک فروشنده٫ نجار٫ برنامه نویس و … نیز میتواند از ۰ تا بی نهایت متغیر باشد.

با نگاه کردن به اخبار٫ با پیگیری شبکه های اجتماعی٫ با گوش دادن به شایعات یا حتی واقعیات اطراف نباید از مسیر خودمان غافل شویم هر کسی برای هدفی خاص و در جهت مسیری مشخص باید زندگی کند و هر کسی رسالتی دارد که باید انجام دهد. هیچ شغل و هیچ کاری غیر مفید نیست.

یاد این پاراگراف از اشو افتادم که میگه:‌

گل های سرخ به این زیبایی می شکفند،چرا که سعی ندارند به شکل نیلوفرهای آبی درآیند و نیلوفرهای آبی به این زیبایی شکفته می شوند،چرا که دربارۀ دیگر گلها افسانه ای به گوششان نخورده است.همه چیز در طبیعت این چنین زیبا در تطابق با یکدیگر پیش می روند؛چرا که هیچ کس سعی ندارد با کسی رقابت کند،کسی سعی ندارد به لباس دیگری درآید.فقط این نکته را دریاب! فقط خودت باش و این را آویزۀ گوش کن که هر کاری هم که بکنی نمی توانی چیز دیگری باشی؛همۀ تالش ها بیهوده است.تو باید فقط خودت باشی.

این حرفها به معنی قناعت و میانمایگی و احیانا ترس نیست فقط به این معنی است که هر کاری میکنید در آن کار بهترین شوید و سعی نکنید با اندک فشار یا هیجانی به شغل دیگر سوییچ کنید. امروزه تعداد زیادی از افراد را می بینیم که مثل یک موج انسانی مدام از این سو به آن سو میروند و هر لحظه در لباسی و در تخصصی هستند و مدام سوییچ میکنند  و همه مردم شبیه ماشینهایی هستند که ترافیک سنگینی ایجاد کرده اند تنها به این دلیل که مدام و دیوانه وار از یک لاین به لاین دیگر میروند و نه خود به مقصد میرسند و نه میگذارند دیگران به مقصد برسند.

نامه شماره 1

http://khabarnema.ir/uploads/2016/06/50342011495221551453995213145124545.jpg

نامه به دختر فریبنده زاد

به راستی تو که بودی ؟ فریبنده؟ فریبکار؟ قربانی بودی یا گناهکار؟

به تو که فکر میکنم بیشتر شبیه قمارباز می مانی، بله قمار بازی که هستی اش را باخته است در واقع با خامی و سادگی کودکانه ای خواستی برای مدتی کوتاه نقش بزرگان را بازی کنی البته دستت را به هیچ چیزی بند نکردی و چون دیوانه ای روی لبه دیوار رقصیدی.

اینها مهملات است تو را هنوز  خوب نفهمیده ام یعنی نفهمیدم که تمایلات یا بهتر بگویم سوخت حرکات و انگیزه ی تو چیست؟ ثروت، شهوت، یا زیبایی ؟ قطعا این سه مورد را میخواستی و شاید به زیرکانه ترین روش فریب خورده ای یعنی تو خود طالب فریب خوردن بوده ای و به سمت آن دویده ای، راستش را بخواهی هیچ چیز دیگری نمی دانم نه اینکه قضیه مسکوت و نامشخص است بلکه به این دلیل که تو هنوز هم نقش بازی میکنی. هنوز هم نقش بره ی بی گناه را بازی می کنی غافل از اینکه دیگر گرگی نمانده است.
من؟ من نه حوصله ی قضاوت کردن دارم و نه وقت آن را،  این اواخر مشغولیاتم زیاد شده است و علاقه ای به قضاوت هم ندارم دیگران هم رفته اند نمی بینی که دیگر کسی نیست؟ باور کن هیچ کس زحمت قضاوت را به خود نخواهد داد.

آه دوست بیمار من، من کشیش نیستم و از تو نمیخواهم که پیشم اعتراف کنی فقط توصیه میکنم که نقابت را برداری و آن را دور بیاندازی و خودت باشی بدون ترس وبدون امید. تو آنقدر در فریب دادن پیش رفته ای که نه تنها من و اطرافیان خود را بلکه خود را نیز فریب داده ای بازی به پایان رسیده است و تو همچنان مشغولی.

تو شبیه بچه ای هستی که آن را در اتاقی گذاشته اند و در آن اتاق دستگاه ها و وسایل خطرناکی قرار داده شده و به تو میگویند لطفا به هیچ چیز دست نزن ولی تو آنقدر دکمه های مختلف را فشار داده ای که هم ما را به کشتن داده ای و هم خود را نفله کرده ای.

میدانم که آرام و قرار گرفته ای و خبرهایت به دستم میرسد، احساس ترحم من شاید برایت کشنده باشد نمی خواهم به تو ترحم کنم واقعیتش این است که ترحمی در کار نیست بگذار برایت روشن کنم که در همان لحظه که اقرار به بدبختی کنی حتی اگر پیش خودت این اقرار را بکنی دیگر کارت تمام است، مشتی شغال و گرگ گرسنه دوره ا ت میکنند و استخوانهایت را چون سنگهای صیقلی تمیز میکنند، ترحم به کار من نمی آید چون نه دلی برای سوزاندن دارم و نه حوصله ای برای شنیدن مزخرفات تو. در واقع این جا آخر خط است میبینی همه جا ساکت و تاریک است آخر خط هم چنین جایی است یعنی بعد از آن دیگر هیچ چیزی نیست یک نوع خلا بی خاصیت، اینجا برای من و تو فضای کاملا خالی است نه من می توانم تو را لمس کنم و نه تو می توانی من را ببینی در واقع اینجا ته دنیاست و گذشته ی  ما نیست و نابود شده است.

حالا فقط راه عقب گرد باقی مانده است من برگشته ام تو نیز برگرد.

زمستان 94

 

به نظر شما من خوشبختم!؟‌

پ ن 1 : انسان بدوی در درون خویش می زید، اما انسان اجتماعی که همواره بیرون از خود است می داند که چگونه فقط در عقاید دیگران بزید ، یعنی به عبارتی دیگر فقط از داوری دیگران است که انگیزه ای برای هستی خویش میابد ص ۱۷۹ گفتار در باب نابربری. روسو

پ ن 2 :‌ سوال احمقانه ای به نظر می رسد ولی یک سوال کاملا جدی است سوالی است که فلاسفه ی جدید عصر اینترنت باید آن را بررسی کنند!

قبلا این سخن احمقانه به نظر میرسید و طرف مقابل میگفت من چه میدانم که تو خوشبخت هستی یا نه ولی در حال حاضر از آخرین عکس به اشتراک گذاری شده دیگران میتوانیم نتایج عجیبی بگیرم اینکه حالت چهره ی او را با مطالعات پل اکمن مورد بررسی قراردهیم و از طریق خط تقارن چهره ای او بفهیمم خنده اش مصنوعیست یا نه و یا کجا Check in کرده کجا بوده و کی عکس رو گذاشته یا شام چه چیزی خورده؟

اینها وقایع امروز اینستا گرام است حالا فضولی دیگران را کنار بگذاریم و به عمق بدبختی خود فکر کنیم چرا باید در هر جشن و مراسم و حتی شامی که بیرون میخوریم فیلم و عکس بگیریم و آن را به اشتراک بگذاریم ؟ چرا برشی از خوشی ها و جشن ها و شادی های تصنعی را به اشتراک میگذاریم و منتظر میشویم تا دیگران خوشبختی ما را تایید کنند.

ما منتظر میشویم تا دیگران این شادی ما را تایید کننند وقتی با دوستمان با نامزدمان و یا با خانواده مان عکس های زیادی میگیرم که عموما در حالتی هیجانی گرفته شده است منتظر تبریک دوستانمان میشویم٫ منتظر میشویم که دیگران به خوشبختی ما اعتراف کنند.

توانایی ما از لذت بردن به تنهایی کاسته شده همانطور که نمیتوانیم از شادی های کوچک لذت ببریم از شادی های خصوصی هم نمیتوانیم لذت ببریم و حتما باید آن را عمومی کنیم .

سوال مهمتر به نظرم این است که چرا باید عکسهایمان را به اشتراک بگذاریم با چه هدفی و برای چه کسی آیا این همان میل به جاودانگی انسان است آیا همان تنهایی انسان است که درشبکه های اجتماعی درمانی پیدا کرده است؟ آیا ما واقعا تنهاییم؟ آیا به قول نیچه که میگوید: ای دوست ، به شرافتم سوگند که آن چه تو گفتی وجود ندارد.نه شیطانی هست و نه دوزخی،روانت از تنت نیز زودتر خواهد مرد،پس دیگر از هیچ مترس!

آیا این تنهایی عمیق که نیچه آن را توضیح میدهد واقعی است؟

پاسخ این سوالها را نمی دانم ولی تمام سعی وتلاشم این است که هم از شادی های کوچک لذت ببرم وهم اینکه شادیها و عکسهایم را برای خود نگه دارم و به اشتراک نگذارم و منتظر تایید و لایک دیگران نباشم دیگران نمیتوانند خوشبختی مرا تایید کنند همانطور که نمی توانند بدبختی مرا گوشزد کنند هر کس خود معمار زندگی خویش است.

منتظر دیگران نخواهم شد بلکه خود تجربه ای خصوصی و لذتی کوچک از زندگی را به هر چیزی ترجیح خواهم داد و یک جمع دو نفره را به جمعیت های هزار نفری مقوایی و لایکها و نظراتشان ترجیح میدهم.

اگر زشت باشم هرگز خود را خوش تیپ جلوه نمیدهم اگر تنها باشم در جمع دوستان زیادم عکسهای شمال را به اشتراک نمیگذارم اگر فقیر و بی چیز باشم در کنار ماشین و خانه دیگران عکس نمیگیرم٫‌ اگر ناشناس باشم با افراد مشهور عکس نخواهم گرفت و اگر نفهم باشم تصویر نوشته ی فیلسوفان و دانشمندان را به اشترا ک نمیگذارم شاید پختگی و شعور در پذیرش شخصیت و داشته های خود است نه اینکه آن را در لباس تقلب و دروغ به دیگران بفروشیم و منتظر لایکهایشان شویم.

وهمیشه وقتی صحبت از صداقت میشود (چیزی که نایاب شده است) یاد کتاب اعترافات روسو می افتم اینکه باید قبول کنیم که انسان ترکیبی از فرشته و شیطان است و گاهی اوقات به فرشته بودن خویش باید افتخار کند گاهی اوقات نیز از شیطان بودن خویش شرمگین باشد. هر دو را قبول کند و صادقانه به ضعف های خود اعتراف کند و یا پیروزمندانه از قوت خود صحبت کند.

 

« بانگ صور قیامت گو هرگاه که می خواهد برخیزد، خواهم آمد ، این کتاب را به دست گرفته در پیشگاه داور متعال حاضر خواهم شد. به آواز بلند خواهم گفت: این است آنچه کرده ام، آنچه اندیشیده ام، آنچه بوده ام. بد و نیک را با صراحتی یکسان بیان کرده ام. نه از بدی نکته ای را ناگفته گذاشته ام و نه چیزی بر نیکی افزوده ام… خود را بدان گونه که بودم نشان داده ام؛ پست و فرومایه، هرگاه چنان بوده ام و نیز خوب و بخشنده و بزرگوار ، هرگاه چنان بوده ام: باطنم را بدانسان که تو خود دیده ای آشکار کرده ام. انبوه بی شمار همنوعانم را در پیرامونم جمع کن. باشد که به اعترافاتم گوش فرا دهند، باشد که از رذالتهایم به ناله در آیند، باشد که از مصیبت هایم شرمسار شوند. باشد که هریک از آنان نیز با همین صداقت در پای سریر تو از مکنونات قلب خویش پرده بردارد؛ و سپس تنها یکی از آنان ؛ اگر شهامت داشته باشد، بتواند به تو بگوید: من از این مرد بهتر بودم.» اعترافات روسو

و در آخر:‌

به نظر شما من خوشبختم ؟ این سوال را باید از خودمان بپرسیم و آن را با دیگران بازگو نکنیم و از آنها نخواهیم با لایک و کامنت خوشبختی یا بدبختیمان را تایید کنند.  

تونی ویکتور جیمز و بوکسی که ما بلد نیستیم

Tony Victor James

اکثر اوقات یا برای گوش دادن به انگلیسی و یا برای نگاه کردن بوکس سراغ ماهواره میروم. امروز از کانال Arriadia که یک کانال عربی است داشت فینال 91 کیلوگرم بوکس را نشان میداد.

این بوکسور فرانسوی با وجودی اینکه دستان بلندتری داشت هیچ وقت وارد موضع حمله با ضربات چپ راست نشد. شاید این حرفهای کهنه مربیان را زیر سوال میبره که با دیدن فیزیک شخص و بدون اینکه به مقتضیات مسابقه و حریف او نگاه کنند فورا نسخه صادر میکنند و میگن خوب چون تو قدت کوتاهه باید از ضربات غیر مستقیم استفاده کنی و …

ولی در سطح مسابقات المپیک فقط باید با تیزهوشی و استراتژی جلو رفت کاری که این بوکسور فرانسوی انجام داد در طول 3 راند مسابقه مثل یک دیوار آهنی گارد خودش را بسته بود و اگر بوکسور انگلیسی به فرض اینکه 50 مشت را هم زده باشه نصف بیشتر این مشت ها به طور کامل بلوکه شد.

و چون حریف انگلیسی متهورانه و با گارد باز یورش میبرد تمام گارد خودش خالی شده بود و Tony هم به خوبی ضربات cross خود را به حریفش وارد میکرد اکثر ضربات تونی به هدف خورد بدون ایتکه ذره ای خسته شود. صبر و احتیاط و عقل این بوکسور باعث شد مدال طلای فرانسه در بوکس را این بوکسور به دست بیاره و فرانسه بعد از کوبا با یک طلا و 2 نقره و 2 برنز در جایگاه دوم بوکس المپیک قرار بگیره.

426310202_37920_1847979147095815418

توی باشگاهها معمولا شیوه ی دفاعی و یا انتخاب استراتژی به بوکسورها نشان داده نمیشه و عموم بوکسورها گارد ندارند و با کله شقی میخواهند حریفشان را به زمین بندازند ولی در بوکس آماتور 3 راندی و با قوانین فعلی دوره زمین انداختن تمام شده است. الان بوکس آماتور شبیه شمشیر بازی است باید خوب دفاع کنی و سر فرصت ضربه ی خودت رو بزنی.

وقتی ساعت 2 نصفه شب از خواب بیدار شدم و بوکس روزبهانی رو دیدم که باخت حسابی حالم گرفته شد روزبهانی فقط به این دلیل که گاردش پایین بود باخت  و حریف هلندیش فقط به این دلیل که گاردش بالا بود بازی رو برد . همین اصول گارد که به نظر ساده میاد این چنین تفاوتهایی رو در رینگ بوکس المپیک به وجود میاره شاید بشه این شیوه دفاعی رو در فوتبال ایتالیا بازی میکند دید.  یعنی دفاع محکم و حمله تیزهوشانه.

باید هم اینجوری حرفش رو مسخره کنه . حریفی که کورکورانه فقط مشت میزد و آخر سر هم باخت .

شعور لذت بردن از شادی های کوچک

پ ن :

این کلام ناتوانی یک نسبت معین با شخص دارد که مقصود ماست کسی که نیروی او از احتیاجاتش تجاوز میکند حتی اگر یک حشره یا یک کرم باشد موجود نیرومندی است اما کسی که نیازمندی او از نیرویش تجاوز کند اگر فیل یا شیر یا بزرگترین قهرمان باشد و اگر بحد خدایی برسد موجود ناتوانی است.فرشته سرکشی که طبیعت خود را نشناخت از آن مرد خوشبختی که با وجود اینکه فناپذیر است اما در آرامش خود زندگی میکند ناتوان تر است. روسو از کتاب امیل

شاد کردن هر کسی نیاز به صرف انرژی مشخصی دارد٫ در کتاب جان کلام اسکوبی که مرد شریف و درستکار و منظبطی بود تنها مشکلش این بود که نمیتوانست همسرش را خوشحال کند و شاید هیچ بدبختی به این اندازه بزرگ نباشد که نتوانی به راحتی و به سادگی معشوقه یا دوست خود را خوشحال کنی. دور و بر خود را اگر نگاه کنید مردی را میبینید که برای خوشحال کردن همسرش هست و نیست خود را بر باد داده است تا همسرش را خوشحال کند. و یا عزت نفس و غرورش را در این راه باخته است و در طی سالیان دراز نتوانسته است به واقع او را خوشحال کند.

از آن طرف نیز زنی را میبینید که با هزار نوع آرایش و لباس و کلمات محبت آمیز ذره ای در خوشحال کردن شوهرش توفیق نیافته است. اما قضیه چیست ؟

آیا مردم شعور لذت بردن از شادی های کوچک را ندارند؟آیا فقط شادی های بزرگ حساب است ؟‌

جشن های بزرگ و چند میلیونی ؟ کادوهای میلیونی؟ بالماسکه های تملق؟ خود را بزرگ نشان دادن ؟ حقیقت را دفورمه کردن؟  پس خود واقعی ما کجاست ؟ چرا نمیتوانیم از سایه ی یک درخت لذت ببریم و یا از تماشا کردن یک گل؟ چرا به جای رفتن به این همه کنسرت و جشن و مهمانی در یک خلوت دو نفره برای معشوقه مان آواز نخوانیم ؟

به نظر میرسد شادی های کوچک در اختیار نسل قبل از ما بود نسلی که با رفیقش یک چای میخورد و با یک گپ دوستانه شاد میشدند٫ نسل فعلی نسکافه های کشکی در رستوران های پرزرق و برق بی روح را ترجیح میدهد او پوسته ی یک موضوع را چسپیده است و فراموش کرده است هدف از مهمانی٫ شاد بودن با دوست یا معشوقه و یا … است .

به راستی هدف ما چیست؟ هدف ما از جشن و مهمانی و کنسرت چیست ؟ چرا همه چیز را گران می خریم؟ و بعد هیچ چیزی را هم به دست نمی آوریم.

به نظرم در دنیای سریع و جنون آمیز فعلی کسی که نتواند با دوست خود زیر سایه ی یک درخت چای بخورد٫ یا روی یک نیمکت پارک به مدت نیم ساعت نتواند بنشیند و یا نتواند چشمانش را ببند و به صدای پرندگان گوش دهد به واقع اگر نتواند روبروی یک زیبایی و به احترام یک زیبایی توقف کند  و یا نتواند یک پرنده یا موجود زنده را چند دقیقه نگاه کند و یا از بازی کردن با بچه ها حوصله اش سر برود باید او را سریعا به روانپزشک تحویل داد . جنون سرعت و ایده آلیست خواهی و قتل لذت های کوچک برای آرمانگرایی دیوانه وار انسان را مریض کرده است و به نظرم مفهوم واقعی زندگی هم لذت بردن از شادیهای کوچک است و کسی که شعور کافی برای لذت بردن از شادیهای کوچک را نداشته باشد باید شبیه اسکوبی در داستان جان کلام هم ایمان خود و هم زندگی خود را تباه کند.

 

 آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق می شود، اما او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است؛ زیرا او دیگران را خوشبخت تر از آنچه هستند تصور می کند.
شارل دو مونتسکیو.