بررسی یک سوال در مورد نویسنده

آیا نویسندگان لزوما همیشه بهترین افکارشان را با ما در میان می گذارند؟

این سوالی است که یاور مشیرفر عزیز در سایتش مطرح کرده و در مورد آن نوشته است. من هم خواستم به این سوال کمی فکر کنم.

به نظرم شرایط اجتماعی و سیاسی در زمان زندگی نویسنده میتواند روی سبک نوشتن نویسنده تاثیر بسزایی داشته باشد. یاور گورکی را مثال زد من هم میخوام در مورد شوروی وقت کمی توضیح بدم. اتفاقی که در شوروی افتاد این بود که در انجمن نویسندگان آنجا فاده یف و شولوخف و گورکی مرکزیت داشتند و فاده یف هم چه در حزب و چه در انجمن فعالیتهای زیادی داشت دیگر سانسوری در شوروی باعث شد که کسانی مثل بولگاکف نویسنده ی کتاب دل سگ از اونجا فراری بشه مثل خیلی از نویسنده های دیگر و حتی مثل تروتسکی که خودش یکی از بنیانگذاران انقلاب بود به کشور دیگری برود.

ولی تصور کنید اگر بولگاکف در شوروی بود چه میشد؟ یا نمی نوشت یا مثل فاده یف در گارد جوان فقط مدح انقلاب را میکرد و یا مینوشت و دستگیر میشد. در همه ی کشورهای توتالیتر اینگونه بوده است که نویسنده از ترس حکومت یا فراری شده یا به زندان رفته و یا خاموش شده! این برخورد تحجر آمیز با نویسنده ها باعث شده که راست افراطی تمام بدیها و زشتیهای حکومت را سانسور کند و بنویسد و چپ افراطی حتی یک لکه ی سفید را در حکومت نمی بیند و نمی نویسد در واقع ورود سایست و حذف آزادی های بیان و آزادی قلم  آدم ها و قلم ها  را سیاه و سفید میکند.

اینگونه است که یک بلاگ نویس معمولی هم اگر بخواهد در مورد پلاسکو و کولبرها و تحریم و … بنویسد یا باید صحبتهایش را با نیش و کنابه بزند و کامنتش را ببندد و تحلیلهایش به شعر و کنایه نزدیک شود تا حرف روشن . یا باید هیچی ننویسید و یا باید بی  پروا بنویسد و فردا هم برای کلمه به کلمه اش بازخواست شود.

پس فشارهای سیاسی اغلب اوقات یا نویسندگان را فراری داده  یا تغییر شکل داده و یا به زندان انداخته فقط یک آمار از نویسنده های در بند در کل تاریخ بگیرید ببینید با اسم چه مشاهیر و مفاخر ادبی روبرو میشوید که به زندان انداخته شده اند. از روسو بگیرید که به خاطر آتش زدن کتابهایش و حمله مردم خودجوش مجبور شد به امپراطوری پروس برود تا یاشار کمال و عزیز نسین تا نویسنده های کشور خودمان و . ….

اینها در مورد فشار بیرونی بود ولی تصمیمات شخصی نویسنده هم بسیار مهم است نمی دانم منظور از بهترین افکار چیست؟ بهترین افکار مارکی دوساد از نگاه خودش آزادی جنسی و افکار سادیسمی بود که به انتشار گذاشت ولی  از نظر ما بهترین نیست. پس اینگونه بهتر است که بگوییم آیا نویسنده همه ی افکارش را درمیان میگذارد؟ به نظرم زندگی کردن با نوشتن فرق میکند والزاما نویسنده ها کتابهایشان را زندگی نکرده اند در مورد نویسنده های مورد اشاره یاور باید بگویم: داستایفسکی خیلی شبیه قهرمانهای مالیخولیایی داستانهای خودش بود رجوع کنید به روانکاوی فروید در مورد داستایفسکی و برادران کارمازوف.

نویسنده ها با هم فرق دارند گورکی و جلال و حتی صادق چوبک و ساعدی  را میشود کنار هم گذاشت که بدون لفاظی حقیقت عریان را آشکار میکردند. تولستوی قصدش فقط بیان حقیقت نبود میخواست در ورای حقیقت فلسفه ی زندگی را نیز انتقال دهد که همان آنارشیسم دینی است او یک قدم عمیق تر و از دیدگاه خودش موضوعات را موشکافی میکرد و گاهی اوقات داستان را روایت نمیکرد بلکه آن را میساخت و به داستان چهارچوب میداد و فقط راوی نبود همان کاری که کامو هم انجام می دهد پس دنیای نویسندگان با هم متفاوت است و بسیار پیچیده .

قبل از اینکه بپرسیم نویسنده چه چیزی مینویسد باید پرسید نویسنده برای چه کسی می نویسد و در خدمت چه کسی است ؟ برای مشهور شدن – برای راضی کردن حکومت – برای عصیان – برای نشر افکار خود – برای دفاع از یک ایدولوژی و عقید و باور ؟ اگر جواب این سوال مشخص شد جواب سوال یاور هم روشن میشود.

نویسنده اگر نمیخواهد دچار سانسور و سوگیری و حذف و اضافات شود و کتابش آیینه ی خودش باشد باید چون کامو یا سارتر ابتدا همه چیز را نفی کند و بعد از خودش شروع کند و بنویسد قلم به مزد هیچ تفکر و مذهب و حکومتی نباشد اینجاست که وقتی نوشته های کامو را میخوانی میبینی هم سیاه را نشان داده و هم سفید را هم چپ را کوبیده و هم راست را و ابایی از گفتن چیزی نداشته یعنی کلمات و نوشته ها را مقدم بر هر چیزی دانسته است بالاتر از مصلحت و هر چیز دیگری به خاطر همین هم نام آلبر کامو می ماند و نام بقیه فراموش می شود یا با لعنت و نفرین همراه است.

روسو هم در اعترافاتش مینویسد من خودم را نشان دادم وقتی که پست بودم و خودم را آشکار کردم وقتی که خوب و بخشنده بودم یعنی ما با انسانی روبرو هستیم با نصف شیطان و نصف انسان و همین موضوع حالمان را خوب میکند چون میدانیم که ما هم به همین شکل هستیم.

پس هر نویسنده با توجه به شرایط اجتماعی و سیاسی و یا باورهای فردی خود تصمیم می گیرد خودش باشد یا نقش بازی کند. راوی قصه باشد یا کارگردان قصه.

پیشنهاد برای مطالعه کتاب :

تعهد اهل قلم

اعتراف من : تولستوی

Too short didn’t read

Too short didn’t read

همیشه مطالب بلند را به کوتاه ترجیح میدهم وقتی میخواهم کتابی بخوانم و اگر بین ۲ گزینه گیر کرده باشم کتاب طولانی تر را انتخاب میکنم. با جملات کوتاه و نصفه و نیمه و محتوای کوتاه بیگانه ام این روزها هم ترجیحاتم مثل سابق است و زیاد عوض نشده.

مطالبی را که نوشتم و بیشتر از ۷۰۰ یا ۸۰۰ کلمه است خیلی بیشتر دوست دارم٫ اگر یک نفر چند تا پست نوشته باشه پست طولانی تر را برای مطالعه انتخاب میکنم٫  توی TED نگاه کردن به فایلهای طولانی تر را دوست دارم٫ و خلاصه اینکه اینقدر زمان ندارم که آن را برای مطالب کوتاه هدر بدم!

احساس میکنم نوشته وقتی از مرز ۱۰۰۰ کلمه میگذرد تازه کم کم سر وشکلش پیدا میشه و مخاطب میفهمه قضیه از چه قراره حتی صحبت کردن طولانی و بحث های دامنه دار را با دوستانم ترجیح میدم تا اینکه شبیه تلگراف های دوران جنگ با هم حرف بزنیم. مردم برای نوشته های بلند و فیلمهای بلند وقت ندارند و من بالعکس برای مطالب کوتاه!

شاید بگید طولانی بودن یک کتاب و یا یک نوشته کیفیت آن را مشخص نمی کند بله حق با شماست یعنی اگر ببینم کتاب یا نوشته ای با وجود طولانی بودن به درد نمیخوره رهایش میکنم نمونه اش رمان نام من سرخ نوشته پارموک بود که بعد از خوندن ۳۰۰ صفحه  نیمه کاره گذاشتمش کنار با خیلی از کتابهای دیگر هم همین کار را کردم و اصراری به خواندن آنها تا آخر نکردم و بالعکس اگه از کتابی خوشم بیاد احتمالا ۲ بار می خوانم.

هیچ وقت نتونستم با محتوای کوتاه ارتباط خوبی برقرار کنم کتابهای کم عمق من را وارد جریان بازی نمیکند و بعد از خواندن اونها احساس میکنم فقط پفک خوردم و سیر نشدم.

این نوشته هم طولانی نیست و به همین خاطر چنگی به دل نمی زند مثل بقیه ی نوشته های کوتاهم چرند و بی خاصیت است. نه چیزی ازش میشود فهمید نه استدلالی روشن دارد کاش دستانم اینهمه لکنت نداشت و میتوانستم بیشتر بنویسم. به نظرم نوشته های کوتاه شبیه افراد گنگ و دیوانه و کم عقل هستند که نمی توانند مفهوم را برسانند نمی توانند حرف بزنند فقط گریه و زاری میکنند و با زور و تلاش توضیح هر کلمه ای برایشان عذاب است.

میدانم که همه ی این بهانه ها برای کمبود وقت است به نظرم  استرس زمانی  و اینکه وقت کمه و عمر تموم میشه و فرصت نیست و …. باعث بیچارگی بیشتر ما شده است به ورزشکاری بگو که اگر برای قهرمانی میخواهی تلاش کنی باید بیشتر تمرین کنی و روزی ۲ بار باید تمرین انجام بدی میگه بله میدونم ولی وقت ندارم. به مدیر شرکت میگویی که باید بیشتر روی مشکلات شرکت فکر کنی میگوید وقتی برای فکر کردن ندارم‌. محصل میگوید وقتی برای درس خواندن ندارم. کارگر برای کار کردن وقت ندارد. نویسنده برای نوشتن و محقق برای خواندن وقت ندارد.

نمی فهمم که این چه وضعیت مزخرفی است که هیچ کسی وقت ندارد پس با وقتتان چکار میکنید ؟ پس اگر وقت ندارید چرا ادامه می دهید ؟ چرا این عنوانها  و القاب را روی خودتان گذاشته اید؟

فکر کردن به یک مسئله

چطور میشود به یک موضوع یا مسئله فکر کرد؟ 

وقتی میخواهیم به یک موضوع یا مشکل فکر کنم چیزهای مختلفی را در نظر میگیرم٫ اولین کار تعریف دقیق مسئله است. از خودم می پرسم مسئله یا مشکل چیست : مثلا اگر مشکل من ناراحتی و عصبانیت یک دوست باشد اولین کار تعریف مسئله است. دوست من از من دلخور است و از من ناراحت است چه کار باید بکنم ؟

قبل از هر چیز باید از خودم بپرسم آیا این موضوع واقعیت دارد؟ و بر اساس چه شواهد و مدارکی به این نتیجه رسیده ام.

بر این اساس که اخلاق او سرد و تند شده است و مدام عصبی است و دیروز هم جواب سلام من را نداد. تمام این موارد مشکلاتی است که دوست من دارد ولی آیا من باعث و بانی این مشکلات هستم؟ آیا ناراحتی او به خاطر من است ؟ شاید ناراحتیش مسایل و مشکلات شخصی خودش باشد؟ یا شاید دندان درد و معده دردی داشته باشد.

سوال دیگر ؟ 

من امروز احساس نا امیدی و بدبختی میکنم آیا واقعا بدبختم ؟ همچنانکه اگر احساس خوشبختی هم کردم باید از خودم بپرسم آیا واقعا خوشبختم یا فقط احساس میکنم؟ شاید خنده دار باشد ولی خیلی از این مواقع که احساس بدبختی شدیدی میکنم با رفتن به دستشویی و یا غذا خوردن و یا خوابیدن و یا شنیدن جوک بدبختی و ناراحتیم تمام میشود! برای فهمیدن ریشه ی این ناراحتی ها و مشکلات باید مدتی به آن فکر کرد و اگر دیدم که باز هم همان احساس را دارم پس احساساتم جدی است. ولی آیا واقعا جدی است؟ به مرحله بعد میروم : اخیرا فرد ثروتمند یا سالم تر از خود یا بهتر از خود را ندیده ام که قبلا بدبخت بوده باشد آیا به همین خاطر خود را سرزنش نمی کنم ؟ آیا دچار مقایسه نشده ام آیا خودم را با اطرافیان مقایسه نکرد ه ام ؟ نه این موضوع نبوده من چنین مقایسه ای نکرده ام و باز احساس بدبختی میکنم.

خوب اشکالی ندارد بگذار جلوتر برویم. منظور من دقیقا از بدبختی چیست ؟ بی کسی ؟ بی پولی ؟ مشکل در ارتباط عاطفی ؟ گرمای هوا؟ گم کردن کیف پول؟ درک نشدن ما از جانب رییس شرکت؟ کدام یکی از این کارها را به عنوان بدبختی اطلاق میکنیم؟

بعضی و قتها ما دچار خطای کنترل میشویم یعنی احساس میکنیم روی محیطمان و روی زندگیمان کنترل ۱۰۰ درصدی داریم. در کتاب هنر شفاف اندیشیدن مثال جالبی آورده شده است : ما وقتی در بازی میخواهیم تاسی را پرتاب کنیم اگر اعداد بزرگ را بخواهیم مثل جفت شش تاس را محکم پرتاب میکنیم و اگر اعداد پایین را بخواهیم مثل ۱ و ۲ تاس را آرام می اندازیم یعنی حماقت ما باعث شده که فکر کنیم واقعا روی تاس و روی اعداد کنترل داریم و میخواهیم آن را کنترل کنیم ولی اینطور نیست ما بروی خیلی ا زمسایل زندگی کنترلی نداریم . ما نمی توانیم مشکل گرانی را حل کنیم . ما نمی توانیم بیماری بستگان خود را درمان کنیم . ما نمی توانیم روحیات و اخلاق مدیرمان را عوض کنیم .

پس اینجا بهتر است بین کارهایی که می توانیم و کارهایی که نمی توانیم تمایز و تفکیکی قایل شویم و وقتمان را برای کارهایی بگذاریم که میتوانیم انجام دهیم . خیلی وقتها زمانمان بیهوده به فکر کردن و غصه خوردن برای کارهایی که نمیتوانیم انجام دهیم تلف میشود فکر کردن به لیست ناتوانی ها باعث میشه از توانایی هایمان غافل شویم.

در کنار اینکه باید حوزه کنترل خودمان روی مشکل را مشخص کنیم باید به این فکر کنیم که آیا این مشکل واقعا مشکل من است ؟ یا مشکل کل شرکت ؟ یا مشکل کل شهر و کشور ؟ و من چقدر در حل این مشکل نقش دارم. اگر به این نتیجه رسیدم که مشکل من است و آن مشکل را دقیقا تعریف کردم میتوانم به حل کردن آن بپردازم.

آیا باز هم احساس بدبختی میکنید ولی نمی دانید برای چیست و نتوانستید مشکل را پیدا کنید ؟ شاید حوصله تان سر رفته است بهتر است یک بازی کامپیوتری نصب کنید و بازی کنید ! باز هم ناراحتید؟ به نظر میرسد ناراحتی شما ریشه در احساسات و خلق و خوی شما دارد . بگذار سوال دیگری بپرسم آیا این یک احساس است یا یک تهدید جدی ؟ آیا دچار فکر و سوظن و تردید در درون خود شده اید یا نه این موضوع یک واقعیت بیرونی است؟

آیا احساس بدبختی شما بدلیل موفق نبودن یا خوشحال نبودن است ؟ به نظرم کلماتی مثل موفقیت قدمت چندانی ندارد یعنی من در کتابهای ۲۰۰ یا ۳۰۰ سال گذشته به این کلمه برخورد نکردم فکر کنم یک چیز مصنوعی و ساختگی باشه و باید دقیقتر این کلمه تعریف بشه به نظرم الان تعریف دقیق و مشخصی نداره حداقل در ذهن خیلی از افراد معنی این کلمه با شانس یکسانه یا با پول بدون زحمت چون عموما پول با زحمت تعبیر به خرکاری میشه و پول مفت همون موفقیت ترجمه میشه . یا کسی اگر بیشتر از لیاقتش چیزی برداشت کنه موفقه کسی که همتراز با زحمتش پاداش بگیره معمولی و میانمایه و کسی که کمتر بگیره بدبخته. میبینید این تعاریف روشن و طبیعی نیست.

خوشحالی همیشگی هم یک حالت طبیعی نیست چرا که کسی اکر همیشه خوشحال باشه باید سریعا او را به تیمارستان ببرند. حالتی هست که من آن را دوست دارم و آنهم نه خوشحالی و نه غمگینی است حالتی با خونسردی و بدون هیجان  است.

خلاصه اینکه فکر میکنم ریشه یابی حال و هوای خودمان کار جالبی است و اینکه چرا چنین فکر میکنیم و چرا خوشحالیم و چرا ناراحت اینطوری به راحتی خودما ن را درمان خواهیم کرد به شرطی که شجاعانه بنشینیم و رفتار احمقانه خود را بررسی کنیم.

 

قضاوت

قضاوت

Image result for ‫قضاوت‬‎

من قبل از تو خود را به سختی و با بی رحمی  قضاوت کرده ام و خودم را گاهی اوقات محکوم کرده ام و گاهی تبرئه. هم به خود آفرین گفته ام و هم خود را نفرین کرده ام. قضاوت تو به چه کارم می آید وقتی در سختی هایم نبوده ای٫ وقتی در خوشی هایم نبوده ای وقتی نمی فهمی که من چرا خوشحالم وقتی که خوشحالم و نمیدانی چرا غمگینم وقتی که غمگینم. نه! تو شایسته ی قضاوت کردن نیستی. من خود را هر روز و هر شب قضاوت میکنم حتی ظالمانه تر از تو ولی من خوب میدانم آنگاه که لغزشی کردم به خاطر چه بوده است وقتی دروغی گفته ام به خاطر چه بوده است و وقتی ناکام بوده ام به خاطر چه بوده است و وقتی سربلند بوده ام به خاطرچه بوده است. فرق ما این است که تو فقط نتایج را میبینی ولی من علتها را نیز میبینم.

قضاوتم نکن٫ تو شایسته ی قضاوت  نیستی . این کار را به خودم بسپار چون سالهاست که هر روز خودم را قضاوت میکنم.

پ ن :

من از طوفان زندگی فقط چند فکر توشه گرفتم و هیچ گونه احساساتی نیندوختم. دیری است که با سر زندگی می کنم نه با دل. من شهوات و کردارهای خود را با کنجکاوی بی طرفانه سبک و سنگین و تجزیه و تحلیل می کنم. در وجود من دو نفر نهفته اند. یکی به تمام معنی زندگی میکند و دیگری می اندیشد و درباره ای اولی قضاوت میکند. قهرمان دوران اثر لرمانتف ص  ۱۶۲

داستان کتابخوانی

داستان کتابخوانی من

میخواهم در مورد خودم بنویسم. در مورد اینکه از کجا کتابخواندن را شروع کردم و چه کتابهایی را خوانده ام.

زمانیکه من ۱۳ سالم بود خانواده ی ما و پدربزرگ ومادر بزرگم با هم توی یک خانه بزرگ و قدیمی زندگی میکردیم و همه ی مناسبات سبک سنتی خودش را حفظ کرده بود. در اون سالها عموی کوچکم پایش شکست و مجبور شد در خانه بماند حدود ۱ سال خانه نشین شد و بعدا هم نمیتوانست کار کند. عموم زیاد کتابخوان نبود ولی دوستای کتابخوانی داشت من هم همیشه دوست داشتم با افراد بزرگتر از خودم نشست و برخاست کنم و به هر زور و مصیبتی بود خودم را بین دوستان عمویم جا میدادم بعضی وقتها شب تا صبح بحث میکردند بحث های سیاسی و فلسفی و … (نه از ماهواره خبری بود و نه اینترنت و موبایل و … بیشتر علایق عموم و دوستانش بحث و البته رادیو گوش دادن بود)

یک از دوستهای عمویم که از همه کتابخوان تر بود برای عموم کتاب میاورد که حوصله ش سر نره تا اونجایی که یادمه در مورد عنوان کتابها باید بگم :  ساعت ۲۵ که یک رمان مربوط به یهودی فراری در جنگ دوم جهانی بود- رقص رنج یک رمان معاصر از نویسنده ایرانی در مورد فقر و فحشا و .. – در حیاط کوچک پاییز در زندان مجموعه اشعار اخوان ثالث- کتابهای ممنوعه که نمیشه اسمش رو اینجا آورد – کتاب شاهین آناوارزا نوشته یاشار کمال – کتاب زنده به گور صادق هدایت – و چند کتاب شعر وادبی دیگر به زبان کردی که همه ی این کتابها را اشرف(دوست عموم) برای عموم آورده بود. من هم با همین کتابهای دم دست شروع به مطالعه کردم و خوشحال از اینکه میتونم کتاب بخوانم.

دوره راهنمایی با همین کتابهایی که برای عمویم می آوردند کم کم تموم شد.سال سوم راهنمایی بودم و یکی از دوستام گفت چون عموم شوفاژکاری میکنه و تاسیسات کتابخانه را هم درست کرده دو تا کارت کتابخانه بهش هدیه دادند و من هم برای تو یکی از این کارتها را آوردم دوستم کتابخوان نبود و شاید یک بار هم کتابخانه نیامد بعد از دبیرستان هم مسیر ما از هم جدا شد و اون درس و مدرسه و اینها را ول کرد.

به کتابخانه عمومی که پایم باز شد انگار دنیا را بهم داده اند کتابهای بیشماری اونجا بود حتی کتابهای قبل از انقلاب که من فکر نمیکردم تو ی کتابخانه نگه دارند ولی بود. در اوایل دبیرستان سراغ ادبیات معاصر ایران رفتم  کتابهای صادق هدایت و صادق چوبک و ساعدی و صمد بهرنگی و اشعار اخوان و شاملو و هر کتابی که مربوط به این نسل طلایی ادبیات ایران بود با حرص و ولع خواندم. از طریق صادق هدایت با کتابهای کافکا آشنا شدم و همون زمان شروع به خوندن کتابهای کافکا کردم. خلاصه اینکه زمان زیادی را به کتابخوانی اختصاص داده بودم.

یکی دو سال از دبیرستان گذشت و سالهای آخر بود که سراغ ادبیات روسیه رفتم- داستایفسکی – تولستوی- گورکی – مارکف – فاده یف – شولوخف- بولگاکف – و … یکی دو سال ادبیات روسیه را زیر و رو کردم هر چند این ادبیات اینقدر وسیع و غنی است که اگر کسی تمام عمرش را بگذارد نمی تواند ۱۰ درصدش را زیر و رو کند. همین رو بگم که جنگ و صلح و آناکارنینا را در ۴ روز خواندم تقریبا روزی ۵۰۰ صفحه.

در حد فاصل بین دبیرستان و دانشگاه با ولع بسیار زیادی سراغ ادبیات سیاسی و چپ رفتم و حجم زیادی از کتابها و مقالات چپ را زیر و رو کردم . آ ثار مارکس- لنین- گورکی – چپ های ایران – ادبیات کوبا و چگوارا – چپهای اروپا و مشخصا رزا لوکزامبورگو و بسیاری از کتابهای دیگری که الان خاطرم نیست.

چون رشته ی دبیرستانم فنی و حرفه ای بود پیش دانشگاهی نداشتم و در ۱۷ سالگی دانشگاه قبول شدم (کرمانشاه) محیط دانشگاه کمی از مطالعه دورم کرد و سراغ کشف دنیای دور وبرم شدم و با دیوانگی که داشتم دوست داشتم هر چیزی را امتحان کنم و فقط به فکر خوشی و لذت و تفریح بودم. در ۲ سال دوره کاردانی چند کتاب در حوزه نرم افزار خواندم و زیاد روند کتابخوانی را ادامه ندادم بعد از اتمام کاردانی دوباره کتابخوانی شروع شد و این بار در سربازی بودم که دوباره سراغ کتابهای چنگیز آیتماتوف و شولوخف و سایر نویسندگان روس رفتم که شرح آن را دوران در لینک سربازی نوشته ام.

رفتن به کارشناسی هم با مطالعه دروس تخصصی نرم افزار همراه بود البته چند کتاب قطور در مورد اسلام خواندم و میخواستم اسلام را بفهمم یکی از اون کتابهای قطور ۱۰۰۰ صفحه ای نوشته محمد قطب بود به اسم اسلام و نابسامانیهای روشنفکران و چندین کتاب دیگر در خصوص مذهب. بعد از کارشناسی و شروع به کار کردن دوباره سراغ کتابهای تخصصی رفتم و چون در واحد کامپیوتر شرکت نفت بودم مطالعاتم در مورد شبکه های کامپیوتری بود در کنار این مطالعات به هک و اهمنیت علاقه مند شدم و حدود ۲ سال کار و مطالعه ی منظمی در زمینه شبکه و امنیت داشتم.و هنوز هم به شبکه و امنیت بیشتر علاقه دارم تا حوزه های دیگر کامپیوتر.

سال ۸۹ مشغول ثبت شرکت و رویا و استارتاپ و …. شدم و کل مطالعاتم رو کتابهای برایان تریسی تشکیل میداد در کنار برایان تریسی که تقریبا همه ی کتابهاش رو خوندم کتابهایی از جابز و بیل گیتس و سایر افراد موفق تکنولوژی میخواندم و در اون دنیا غرق بودم. با متمم زمانی آشنا شدم که به صورت تخصصی مشغول کارهای بازاریابی و فروش بودم و هر کتابی که در متمم معرفی میشد و یا سایر دوستان میگفتند مطالعه میکردم و لیست کتابهای بازاریابی و مدیریت و … که خوانده ام مربوط به دوره ی متمم است.در یکی دو سال اخیر هم سراغ ادبیات فرانسه رفتم و آثار روسو  وکامو سارتر و اگزوپری و آندره ژید و ولتر را زیر و رو کردم و عاشق تفکرات روسو شدم که الان هم ادامه داره . کتابهایی هم که توی این یک سال خوندم در همین بلاگ در موردش نوشتم.

در حال حاضر مطالعاتم محدود به تکنولوژی – بازاریابی و زبان انگلیسی است و اولویتهایم نیز همین کتابهاست مگر اینکه هوس کنم چیزی بخوانم!

 

زنان عصر جدید

زنان واهمیت فعالیت مفید

پ ن:

به دختران خود یاد دهید
قبل از ازدواج به آرزوهایشان برسند،

مردان
غول چراغ جادویی علاءالدین نیستند . . .

برتراند راسل

میخواهم قدری در مورد نصفی از جامعه بنویسم٫ نصفی از جامعه که  نقش مهمی به آنها داده نشده حتی در کشورهای پیشرفته هم اگر چه زنان پیشرفتهایی داشته اند ولی با چیزی که باید باشند و میتوانند باشند فاصله دارند. در واقع بیشتر زمان آنها با خرید کردن و اینکه چه چیزی بخرند تشکیل شده است و یا عادت به تنبلی و هدر دادن وقت. اینکه همه زنها باید شاغل باشند حرف گنده و بی خاصیتی است ولی اگر زنی شاغل نباشد میتواند حداقل در بخشهایی از خانه کمک حال شوهر یا خانواده اش باشد.

ولتر میگه : کار ما را از سه شیطان بزرگ یا به عبارت دیگر از سه شر بزرگ یعنی کاهلی – بدذاتی – و فقر حراست میکند.

به واقع هم چنین است اگر زنان مشغولیت و فعالیت مفید داشته باشند و زمانشان را به کاردستی یا DIY به قول فرنگی ها بگدارند یا لباسهای پاره را بدوزند مثل سابق (به جای خرید کرددن دوباره) یا کتابی در مورد آموزش تربیت کودکان بخوانند و یا درسهای متمم مربوط به مهارتهای پولی و کودکان را بخوانند دیگر فقط به این فکر نمیکنند چطوری میشود پول را خرج کرد.

هیچ چیز بیش از اینکه عده ای مدام در اتاقی دربسته روبروی هم بنشینند و تنها کارشان این باشد که مدام پرگویی کننند ذهن را محدود نمی کند و موجب پیدایش مسایل پیش افتاده خبرچینی بدخواهی برای دیگران مردم آزاری و دروغ نمی شود. وقتی که همه سرگرمند تنها در صورتی لب به سخن باز میکنند که حرفی برای گفتن داشته باشند. اما وقتی که هیچ کاری نمی کنند حتما باید یکریز حرف بزنند و این از همه مزاحمت ها ناجورتر و خطرناک تر است. من حتی به خود اجازه میدهم که از این فراتر روم و تاکید کنم که برای ایجاد فضایی مطلوب در یک جمع نه تنها هر کسی باید به کاری بپردازد بلکه باید کاری باشد  که نیازمند اندکی دقت باشد. اعترافات- روسو ص  ۲۴۹-۲۵۰

یکی از راه های اصلاح این جامعه فروپاشیده و سست(ایران) که با ۵۰ درصد توان کار میکند و از آن ۵۰ درصد هم ۱۰ درصدش مفید است به کار انداختن موتور تحرک و تلاش و نشاط زنان است . معنا دادن به زندگی انسان مهمترین وظیفه هر انسان آگاه و آزادی میتواند باشد. و راهش این است که به زندگی آدمهای اطرافتان که میتوانند همسر خواهر دوست همسایه یا هر کسی باشند  معنا دهید و سعی کنید آنها را تشویق به انجام یک کار مفید کنید.
بی شک بازار مصرفی تمایل دارد که ذهن همه مردم هزینه محور باشد چون مغز خودشان درآمد محور است. پس درکنار فکر به اینکه چگونه خرید کنیم گهگاهی بد نیست که فکر کنیم چطور میشود پول درآورد. به واقع هم به دخل فکر کنیم و هم به خرج.

در کتاب در میان ژاپنی ها  اشاره میشه که در ژاپن و در حدود ۳۰ سال قبل کلاسهایی بوده  برای زنان خانه دار برای استفاده هر چه صحیح تر از وسایل خانگی و نگه داشتن آن. این همون چیز فراموش شده نه فقط در بین زنان بلکه برای همه هست. همه به داشتن فکر میکند و نگه داشتن چندان جذاب نیست از نگهداری وسایل بگیرید تا خانه و حتی روابط غافل از اینکه ارزش خیلی از چیزهایی که داریم و یا خواهیم داشت با نبودن همین اصل نگهداری سریع به ۰ می رسد.

میتوانیم خوش باشیم و به این مزخرفات بخندیم ولی آیا عقب افتادگی امروز ما نتیجه بی خیالی و اشتباهات نسل گذشته نیست؟ ما هم برای نسل آینده مسولیم که خود را اصلاح کنیم که معنای جدیدی به زندگیمان بدهیم که کمی به خودمان سختی دهیم. باور کنید کسی که میگوید انسان برای چریدن و خندیدن خلق  شده آدم متعادل و درستی نیست.
نجات فرهنگ و خانواده و هر چیزی تنها با کار میسر است و بطالت و بیکاری مثل کرمی است که همه جامعه را فاسد میکند. فکر نمیکنم مقدس تر و مفیدتر از این کلمه چیز دیگری داشته باشیم.

در پایان بگم اگر شما ۱۰۰۰ مثال نقض برای رد این حرفها بیاورید من ۲۰۰۰ مثال نقض می آورم ولی باور کنید به قول امیر خانی هر چقدر عددها را هم بالا و پایین کنید چهار ستون این خیمه جنب نمی خورد.
این نوشته ها را یک ناظر زندگی نوشته است که ممکن است اشتباه کند ولی احتمالش خیلی کم است عقده ای یا روانی یا متحجر یا … باشد..

شناخت یا توهم شناخت

پ ن ۱۲ اردیبهشت:‌

ایمان میرزایی دوست عزیزم در بلاگش  پست جدیدی  نوشته است که در همین مورد است شاید الان چون در آستانه انتخابات هستیم جمع بندی همه ی این مطالب جالب باشد.

متن اصلی:

معلم عزیزم یک بار خطاب به من گفت شبکه های اجتماعی به انسان این حس توهم را میدهد که با هر نظری اعلام موافقت یا مخالفت کند و به خودش این حق را میدهد یعنی به نوعی با خود بزرگ بینی در اظهار نظر مواجه است٫ میخواهم پا را فراتر بگذارم و بگویم نه تنها شبکه های اجتماعی بلکه کتاب و اینترنت هم به این شکل عمل میکند به قول یکی از دوستان میشود لپ تاپ را باز کرد و از همه چی سردرآورد ولی واقعا اینطور است؟ آیا همه چیز قابل Share است ؟

چه بسیار افرادی که مثل من و شما تمایلی به اشتراک گذاری ندارند٫ چه بسیار افرادی که حرف های زیادی برای گفتن دارند ولی جرات حرف زدن ندارند٫ چه بسیار افرادی که دروغ مینویسند و حقایق را مخفی میکنند برای یک جامعه شناس یک کنجکاو یا محقق مسافرت میتواند الهام بخش عطش او باشد باید گاهی اوقات کتاب و اینترنت را دور کند و از نقاط دور افتاده ی کشورش دیدن کند تا بفهمد تفاوت یزد و اصفهان و قصر شیرین و اسفراین و کردستان و تهران و بشاگرد چه اندازه است و مدل ذهنی این افراد با توزیع ناعادلانه اقتصاد٫ آموزش و بهداشت و .. چه مدلهای ذهنی مختلفی را به وجود آورده است. نمیشود پای اینترنت و کتاب نشست و برای یک کشور شتر گاو پلنگی مثل ایران  تز سیاسی یا اجتماعی داد و آیا بهتر نیست هر مشکلی را در همان نقطه حل کرد؟

یک سخنرانی در سایت TED هست که در مورد خروج بریتانیا از اتحادیه اروپاست که به اصطلاح به آن Brexit میگویند. سخنران شخصی هست به نامAlexander Betts که دکترای جامعه شناسی دارد او تعریف می کند که یک روز صبح از خواب بیدار شدم و دیدم انگلستان از اتحادیه اروپا جدا شده نخست وزیر استعفا داده وارزش سهام و پوند پایین اومده و اسکاتلند هم درخواست داده که از انگلستان جدا شود ولی آیا همه ی اینها یک شبه اتفاق افتاده؟
او ادامه میده و از روی نقشه نشون میده که کسانی که به جدایی بریتانیا رای دادند در قسمتهای جغرافیایی هستند که من حتی یک بار هم آنجا نرفتم و اصلا این آدمها و طرز فکرشان را نمی شناسم اینها صدای خاموشی بودند که در زمان نامناسبی باعث نابودی بریتانیا شده اند و بعد میگه برای یک جامعه شناس جای شرمه که هموطنانش رو نشناسه و من به خودم اومدم و پرسیدم چرا من افراد کشورم را نمی شناسم و چرا شوکه شده ام و….

اینجاست که کسانی که در بریتانیا یا جاهای دیگر پای سیستم نشسته بودند نتوانستند برکسیت را پیش بینی کنند همین افراد بعدا هم نتوانستند پیروزی ترامپ را پیش بینی کنند چون فکر میکردند تمام اطلاعات و داده های واقعی در اینترنت وجود دارد و اصول نیازی نیست خود را به موضوع ترامپ یا طرفداران برکسیت مشغول کرد.

در کتاب جامعه شناسی خودمانی نوشته آقای نراقی ازش سوال می پرسند:‌

شنیده ام روی جامعه شناسی کرد و کردستان مشغول کار شده اید آیا امکان دارد در این مورد توضیحی بدهید؟

– چرا که نه… اولا جامعه شناسی به آن مفهوم خاص که مورد نظر خیلی هاست نیست. بیشتر به یک تلاش می ماند کاملا شخصی و برای خودم. یعنی مطمئنا مصرف گزارشی و سمیناری ندارد. می خواهم کرد و کردستان را بهتر بشناسم. چه باور دارم اکثر قریب به اتفاق ایرانی ها با سایر اقوام ریشه دار همین سرزمین، به وی‍ژه اگر زبان و لباسش هم کمی فرق داشته باشد، ارتباطی ندارد. یعنی شناختی ندارند تا ارتباط داشته باشند… و این عدم ارتباط و شناخت صحیح تا به حال فجایعی را به وجود آورده. روی این کلمه ی «فجایع»
تاکید دارم، ضایعاتی باور نکردنی برای هر دو طرف به جا گذاشته… به هر حال، اگر بتوانم این مطالعه را شروع می کنم، چون هنوز تصمیم جدی نگرفته ام، و اگر دیدم کار به دردبخوری شد، آن وقت آن را برای مردم درست به سبک همین «جامعه شناسی خودمانی» منتشر خواهم کرد.

کاش همه ی کسانی که خود را جامعه شناس و روشنفکر و .. میدانستند اگر خواستند در مورد قسمتی از ایران اظهار نظر کنند مثل آقای نراقی به خودشان زحمت مسافرت میدادند یا میپذیرفتند که شناختی وجود ندارد  و اینترنتشان را مدتی قطع میکردند. و بعد از کمی زندگی در جاهای مختلف ایران نشست و برخاست و گوش دادن به حرف آنها به خانه شان بر میگشتند و بعد دوباره لپتاپ را این بار با دیدی روشنتر باز میکردند.

بی منظور بی منظور

Image result for ‫سندرم استکهلم‬‎

سندرم استکهلم پدیده ایست روانی که در آن گروگان حس یکدلی و همدردی و احساس مثبت نسبت به گروگان گیر پیدا کرده، و در مواقعی این حس وفاداری تا حدیست که از کسی که جان/مال/آزادیش را تهدید می‌کند، دفاع نموده و به صورت اختیاری و با علاقه خود را تسلیمش می‌کند. علت این عارضه روانی، عموما یک نوع مکانیزم دفاعی دانسته می‌شود.

پ ن :‌نه اینکه حالم از سندروم استکهلم بهم بخورد نه جان شما بیشتر حالم از موجز نوشتن و خلاصه نویسی بهم میخورد زیر ۱۰۰۰ کلمه که نوشتن فایده ای ندارد.  ولی چاره ای نیست باید کوتاه نوشت! ولی شما طولانی بنویسید قلم شما روان است.

آزیمبای و استمرار یک تمرین: سماجت یک دوست ۷۵ ساله

سماجت یک دوست ۷۵ ساله

حدود سه سال پیش بود که صحبت کردن با Skype رو شروع کردم و هدفم روان صحبت کردن و یاد گرفتن زبان انگلیسی بود در این مدت با افراد مختلفی صحبت کردم کسانی که آمدند و رفتند با افرادی که قرار بود سالها صحبت کنیم و از همدیگر یادبگیریم ولی استمرار کافی را نداشتند یا شاید هم من خیلی سمج بودم و ادامه دادم ولی خوشبختانه یک دوستی ۳ ساله ساخته ام که بعضی شبها حدود ۲۰ دقیقه یا ۳۰ دقیقه مشغول میشوم و با این دوست انگلیسی تمرین میکنیم.

آقای دکتر آزیمبای ۷۵ ساله است٫ استاد دانشگاه و محقق و نویسنده در ژورنالهای قزاقستان یک زمانی در ارتش سرخ کمونیست دو آتشه بوده و بعد از فروپاشی شوروی الان یک مسلمان معتدل است. کتابهای زیادی نوشته و روسی و عربی و قزاقی و آلمانی را بلد است ولی انگلیسی هر دوی ما چنان تعریفی ندارد. مقالاتش را در این سایت مینویسد و البته که من نمیتوانم یک کلمه از آن را بخوانم چون به زبان روسی نوشته شده از شما چه پنهان چند ماهی با هم روسی کار کردیم ولی زبان مشکل و بد قلقی بود و من هم بی استعداد این شد که دیگر پیگیری نکردم.

استمرار و سماجت و پشتکار این پیرمرد برای یادگیری و فعالیت قابل تحسینه درست یکسال پیش از من خواست که مقاله ای برایش بنویسم در خصوص نقش زبان انگلیسی در کسب و کارهای امروزی ایران مقاله که نمیشه گفت یک نوشته ی پاورقی و موجز من هم پشت گوش میاندازم تا اینکه امشب باز هم تکرار کرد که برایم بنویس به جرات باید بگم بیش از ۶۰ بار ازم خواهش کرده! بهش قول دادم براش چیزی بنویسم و اونهم قول داد بعد از اینکه به روسی ترجمه کرد و چاپش کرد لینکش رو برام بفرسته!

خیلی چیزها از آزیمبای یادگرفتم نمونه ی کوچکش همین سماجت و شور و عشق زندگی است و با هم در مورد سیاست – زندگی – آینده و هر چیزی که فکرش را بکنید صحبت میکنیم.

پی نوشت تکمیلی :‌ البته یک سال هم میگذره که ازم میخواد یک دوست عرب زبان بهش معرفی کنم تا عربیش تقویت بشه!

 

آیا تمام توانت را گذاشتی؟

تصمیم گیری  بعد از آخرین تلاش

به تجربه برایم ثابت شده است که قبل از هر تصمیم گیری و قضاوت٫ آخرین تلاشم را بکنم. در دروره دبیرستان دانش آموز زرنگی نبودم و به ناچار دبیرستانم را با رشته ی فنی و حرفه ای ادامه دادم و بعد از کاردانی ۲ انتخاب بیشتر نداشتم یا قبولی در کارشناسی که دولتی بود و مشکل ویا رفتن به سربازی که اونهم مشکل بود!

سال ۸۴ بود و من ۴ ماه فرصت داشتم در طول اون ۴ ماه شب و روز مشغول درس خواندن بودم و سه شیفت به کتابخانه میرفتم پایه ام در اکثر درسها ضعیف و افتضاح بود از هوش خوبی هم برخوردار نبودم شعور اینکه چطور درس بخوانم را هم نداشتم ولی اینها مهم نیست چون تمام تلاشم را در آن مقطع کردم و نتوانستم قبول شوم روزی که جواب مردودی را گرفتم بدون هیجان یا احساسات خاصی دفترچه سربازیم را پست کردم ذره ای ناراحت نبودم و وجدانم آسوده بود چون تمام مایه ام را گذاشته بودم.

درعراق و در شرکتی که کار بازاریابی حضوری و فروش میکردم با ۲۰۰ مشتری رودردو صحبت کردم و محصولم را پرزنت کردم و با ۱۰۰ نفر تماس گرفتم خود این کار حتی در شهر خود  طاقت فرسا و مشکل است و نیاز به روح و روان قوی دارد چه برسد به اینکه با ترک و عرب و چینی و هم بخواهی سر و کله بزنی. بعد از این تلاشها تصمیم به ترک شرکت گرفتم یعنی بعد از آخرین نهایت تلاش و تنها در این شرایط است که کسی حق دارد شغل خود را کشور خود را و رابطه خود را ترک کند.

قبل از ترک شغل باید تمام تلاش خود را برای حفظ شغل و پیشرفت انجام داد ساعات کاری را با فعالیت مفید و خالصانه پر کرد  و بعد اگر نتیجه نگرفتی حق داری آنجا را ترک کنی.

در یک رابطه باید تمام احساسات خود را خرج کرد غرور خود را شکست و از جان مایه گذاشت و اگر تلاش تو اثر نکرد بعد حق داری که از رابطه خارج شوی.

وقتی میتوانی بگویی که این محصول مشتری ندارد که با تمام مشتریان بالقوه و بالفعل ممکن حرف زده باشی.

در هر کاری باید نهایت مایه را گذاشت و بعد حق داری که نا امید و دلسرد بشی و آن را رها کنی.

تلاشهای نصفه و نیمه و کارهای بدون فداکاری شایسته پاداش نیست و چه سوال عمیقی خواهد بود اگر از کسی که میخواهد از رابطه ای بیرون برود٫ شغلش را عوض کند٫ مغازه اش را بفروشد٫ ماشینش را بفروشد٫ شهر و دیارش را ترک کند و میخواهد تصمیم بگیرد پرسید آیا تمام تلاشت را کردی؟