فکر کردن به یک مسئله

چطور میشود به یک موضوع یا مسئله فکر کرد؟ 

وقتی میخواهیم به یک موضوع یا مشکل فکر کنم چیزهای مختلفی را در نظر میگیرم٫ اولین کار تعریف دقیق مسئله است. از خودم می پرسم مسئله یا مشکل چیست : مثلا اگر مشکل من ناراحتی و عصبانیت یک دوست باشد اولین کار تعریف مسئله است. دوست من از من دلخور است و از من ناراحت است چه کار باید بکنم ؟

قبل از هر چیز باید از خودم بپرسم آیا این موضوع واقعیت دارد؟ و بر اساس چه شواهد و مدارکی به این نتیجه رسیده ام.

بر این اساس که اخلاق او سرد و تند شده است و مدام عصبی است و دیروز هم جواب سلام من را نداد. تمام این موارد مشکلاتی است که دوست من دارد ولی آیا من باعث و بانی این مشکلات هستم؟ آیا ناراحتی او به خاطر من است ؟ شاید ناراحتیش مسایل و مشکلات شخصی خودش باشد؟ یا شاید دندان درد و معده دردی داشته باشد.

سوال دیگر ؟ 

من امروز احساس نا امیدی و بدبختی میکنم آیا واقعا بدبختم ؟ همچنانکه اگر احساس خوشبختی هم کردم باید از خودم بپرسم آیا واقعا خوشبختم یا فقط احساس میکنم؟ شاید خنده دار باشد ولی خیلی از این مواقع که احساس بدبختی شدیدی میکنم با رفتن به دستشویی و یا غذا خوردن و یا خوابیدن و یا شنیدن جوک بدبختی و ناراحتیم تمام میشود! برای فهمیدن ریشه ی این ناراحتی ها و مشکلات باید مدتی به آن فکر کرد و اگر دیدم که باز هم همان احساس را دارم پس احساساتم جدی است. ولی آیا واقعا جدی است؟ به مرحله بعد میروم : اخیرا فرد ثروتمند یا سالم تر از خود یا بهتر از خود را ندیده ام که قبلا بدبخت بوده باشد آیا به همین خاطر خود را سرزنش نمی کنم ؟ آیا دچار مقایسه نشده ام آیا خودم را با اطرافیان مقایسه نکرد ه ام ؟ نه این موضوع نبوده من چنین مقایسه ای نکرده ام و باز احساس بدبختی میکنم.

خوب اشکالی ندارد بگذار جلوتر برویم. منظور من دقیقا از بدبختی چیست ؟ بی کسی ؟ بی پولی ؟ مشکل در ارتباط عاطفی ؟ گرمای هوا؟ گم کردن کیف پول؟ درک نشدن ما از جانب رییس شرکت؟ کدام یکی از این کارها را به عنوان بدبختی اطلاق میکنیم؟

بعضی و قتها ما دچار خطای کنترل میشویم یعنی احساس میکنیم روی محیطمان و روی زندگیمان کنترل ۱۰۰ درصدی داریم. در کتاب هنر شفاف اندیشیدن مثال جالبی آورده شده است : ما وقتی در بازی میخواهیم تاسی را پرتاب کنیم اگر اعداد بزرگ را بخواهیم مثل جفت شش تاس را محکم پرتاب میکنیم و اگر اعداد پایین را بخواهیم مثل ۱ و ۲ تاس را آرام می اندازیم یعنی حماقت ما باعث شده که فکر کنیم واقعا روی تاس و روی اعداد کنترل داریم و میخواهیم آن را کنترل کنیم ولی اینطور نیست ما بروی خیلی ا زمسایل زندگی کنترلی نداریم . ما نمی توانیم مشکل گرانی را حل کنیم . ما نمی توانیم بیماری بستگان خود را درمان کنیم . ما نمی توانیم روحیات و اخلاق مدیرمان را عوض کنیم .

پس اینجا بهتر است بین کارهایی که می توانیم و کارهایی که نمی توانیم تمایز و تفکیکی قایل شویم و وقتمان را برای کارهایی بگذاریم که میتوانیم انجام دهیم . خیلی وقتها زمانمان بیهوده به فکر کردن و غصه خوردن برای کارهایی که نمیتوانیم انجام دهیم تلف میشود فکر کردن به لیست ناتوانی ها باعث میشه از توانایی هایمان غافل شویم.

در کنار اینکه باید حوزه کنترل خودمان روی مشکل را مشخص کنیم باید به این فکر کنیم که آیا این مشکل واقعا مشکل من است ؟ یا مشکل کل شرکت ؟ یا مشکل کل شهر و کشور ؟ و من چقدر در حل این مشکل نقش دارم. اگر به این نتیجه رسیدم که مشکل من است و آن مشکل را دقیقا تعریف کردم میتوانم به حل کردن آن بپردازم.

آیا باز هم احساس بدبختی میکنید ولی نمی دانید برای چیست و نتوانستید مشکل را پیدا کنید ؟ شاید حوصله تان سر رفته است بهتر است یک بازی کامپیوتری نصب کنید و بازی کنید ! باز هم ناراحتید؟ به نظر میرسد ناراحتی شما ریشه در احساسات و خلق و خوی شما دارد . بگذار سوال دیگری بپرسم آیا این یک احساس است یا یک تهدید جدی ؟ آیا دچار فکر و سوظن و تردید در درون خود شده اید یا نه این موضوع یک واقعیت بیرونی است؟

آیا احساس بدبختی شما بدلیل موفق نبودن یا خوشحال نبودن است ؟ به نظرم کلماتی مثل موفقیت قدمت چندانی ندارد یعنی من در کتابهای ۲۰۰ یا ۳۰۰ سال گذشته به این کلمه برخورد نکردم فکر کنم یک چیز مصنوعی و ساختگی باشه و باید دقیقتر این کلمه تعریف بشه به نظرم الان تعریف دقیق و مشخصی نداره حداقل در ذهن خیلی از افراد معنی این کلمه با شانس یکسانه یا با پول بدون زحمت چون عموما پول با زحمت تعبیر به خرکاری میشه و پول مفت همون موفقیت ترجمه میشه . یا کسی اگر بیشتر از لیاقتش چیزی برداشت کنه موفقه کسی که همتراز با زحمتش پاداش بگیره معمولی و میانمایه و کسی که کمتر بگیره بدبخته. میبینید این تعاریف روشن و طبیعی نیست.

خوشحالی همیشگی هم یک حالت طبیعی نیست چرا که کسی اکر همیشه خوشحال باشه باید سریعا او را به تیمارستان ببرند. حالتی هست که من آن را دوست دارم و آنهم نه خوشحالی و نه غمگینی است حالتی با خونسردی و بدون هیجان  است.

خلاصه اینکه فکر میکنم ریشه یابی حال و هوای خودمان کار جالبی است و اینکه چرا چنین فکر میکنیم و چرا خوشحالیم و چرا ناراحت اینطوری به راحتی خودما ن را درمان خواهیم کرد به شرطی که شجاعانه بنشینیم و رفتار احمقانه خود را بررسی کنیم.