چطور میشود جبران کرد؟

پ ن:  بر خلاف باور عموم نمیشود جلوی ضرر و زیان را گرفت فقط میشود بیشتر سود کرد.

جلوی دزدیده شدن ماشینتان را نمی توانید بگیرید حتی اگر آن را قفل کرده باشید.جلوی مرگ عزیزان را نمیشود گرفت. جلوی بیماری سرطان و سایر بیماریها را هم نمیشود گرفت حتی اگر ورزش کنید و یا تغذیه ی خوبی داشته باشید باز هم در مقابل بیماری های صعب العلاج درمانده ایم. ما ضرر و زیانهای زیادی در شرکت متحمل میشویم از خرجهای اضافه ی پرسنل تا اشتباهات فنی کارکنان و همچنین کالاهای مرجوعی و خدمات گارانتی و … ولی چه کار باید کرد ؟ ما با فروش زیاد جلوی زیان فراوان را میگیرم همچنان که با درآمد بیشتر میتوان جلوی زیانهای مالی را گرفت.

در گذشته وقتی آمار مرگ و میر بچه ها زیاد بود خانواده ها با تولد بیشتر جلوی مرگ را میگرفتند و اگر امروز ما نخبه ای را از دست داده ایم بکوشیم یا نخبه شویم ویا با  تربیت خوب فرزندان  مرگ عزیزان و نابغه ها را جبران کنیم. به نظر میرسد تنها پادزهر مرگ, زندگی است. 

هر زیانی را تنها با سود میتوان جبران کرد و باید قبول کنیم که زیان و خسران بخش جدایی ناپذیر زندگی ماست و البته من مخالف پیشگیری نیستم ولی عموما نمیشود جلوی مصیبت ها را گرفت پس اگر گلهای باغچه شما پژمرد گلهای بیشتری بکارید.

چرا احمق هستم؟

پ ن ۱ :‌ قسمتهایی از این متن در شدیدترین حالت روحی و روانی و قبل از برطرف شدن مصیبت نوشته شده است

پ ن ۲: دوست دارم گاهی اوقات  درمورد حماقت ها و نادانیهایم بنویسم تا تصویر مضحک اینستاگرامی یا فیس بوکی از من به خواننده منتقل نشود تا شما باور کنید که حماقت هایم خیلی بیشتر از دانسته هایم است.

پ ن ۳: به توصیه یاور به این فکر کردم که روی سنگ قبرم چه چیزی میتوان مبنویسم؟ و این به ذهنم رسید:

“در این خاک کسی آرمیده که گاهی به حد شیطان رذل و پست بوده است و گاهی چون فرشته آسمانی فداکاری و خوبی کرده است پس به واسطه ی خوبی هایش او را تحسین کنید و به واسطه ی بدی هایی که مرتکب شده نفرینش کنید هم از خوبی هایش بگویید وهم از بدی هایش او را چنان توصیف کنید که بود نه بر حسنش بیفزایید و نه از گناهش بکاهید.”

متن اصلی :

چند روز پیش حادثه ای برایم پیش آمد که نزدیک بود زندگیم را تبدیل به جهنم کند و فقط یک معجزه بود که نجاتم داد. بعد از چند روز هنوز این شوک بزرگ روح و روانم را تحت تاثیر قرار داده است. باعث و بانی این اتفاق حماقت خودم بوده است و البته این اولین باری نیست که از حماقتم ضربه میخورم.

در اوج شوک و مصیبت دفتر کهنه ام را باز کرده ام و مشغول نوشتنم نه رفرنسی در نوشته ام پیدا خواهید کرد نه مطلب آموزنده ای و نه نقاط مثبت و روشنی که بخواهید از آن الهام بگیرید یا نویسنده را تحسین کنید. ۳۱ سال زندگیم مثل فیلم از جلوی چشمم رد می شود و من با پیگیری و سماجتی مثال زدنی مشغول یافتن ریشه های نفهمی و حماقت خود هستم و می خواهم به آن پی ببرم.

یکی از دلایلی که به ذهنم می رسد اعتماد به نفس بیش از حد و غرور است. مثلا اگر کسی به من بگوید ترمز ماشینت ایراد دارد باور نمی کنم مگر اینکه خودم به این نتیجه برسم!‌خلاصه بگویم برای حرف دیگران پشیزی ارزش قایل نیستم ولی به تجربه ها و دانسته های ناقص خود بیش از حد متکیم. این بریدن از تجربیات دیگران باعث شده یا با آزمایش و خطا کارهایم را پیش ببرم یا مصیبتی روی سرم نازل شود. نمی دانم این ژن غرور و لجاجت را از پدر به ارث برده ام یا از محیط آموخته ام؟ ولی امیدوارم کم کم بتوانم آن را رفع کنم.

یکی دیگر از دلایل حماقتم ریشه در صبر نکردن و شتابزدگی دارد . بعضی اوقات شتاب زده کاری را انجام میدهم تا مورد تحسین دیگران قرار گیرم فارغ از اینک من یک کار اشتباه و بی کیفیت ولی سریع را انجام داده ام. در محیط زندگی و خانواده و مدرسه و شغل همه مرا هل داده اند که سریع کارهایم را انجام بدهم و همین نداشتن صبر و عجول بودن بعضی از اوقات چنان فلاکتی را نصیبم کرده است که آرزوکرده ام ای کاش آرام و صبوری را از مادرم به ارث میبردم. نمی دانم چطور باید این مشکل خود را رفع کنم ؟‌ولی از شما خواهش میکنم بچه ها و یا اطرافیانتان را به سریع انجام دادن کارها تشویق نکنید چرا که با این کار تخم فسادی را در مغزش میکارید که با هزار کتاب و مقاله ریشه اش خشک نمی شود.

کله شق بودن یکی دیگر از ریشه های حماقتم است. یادم می آید . وقتی با خنده و مسخره بازی گلوله ای را حین عملیات از لوله خمپاره در می آوردم فرمانده هان پادگان از اطرافم پا به فرار گذاشتند و دوستانم حالت دراز کش گرفتند و من با حماقتی که فقط از یک بی شعور انتظار می رود با شوخی و تمسخر گلوله را بعد از ۵۰ بار شلیک از خمپاره ۱۲۰ در آوردم . لوله ی ۱۴۰ سانتی متری بر اثر شلیک زیاد و سرد نشدن به حدی سرخ شده بود که هر لحظه امکان داشت منفجر شود. این روزها این قدر احمق نیستم ولی کمی از این کله شقی هنوز در ذاتم وجود دارد. و البته من در حال درمان خودم هستم و  نمیخواهم با این دیوانگی خود یا خانواده ام را با خطر روبرو کنم. اگر بتوان بتدریج این ۳ نقطه ضعف خود را رفع کنم گام بزرگ و مهمی برداشته ام.

روسو در کنار آدام اسمیت و مارکس بخش دوم

پ ن : در تقابل جامعه صنعتی و افزایش تولید روسو پیشتر خاموش شده و به خاک سپرده شده است مارکس طغیان میکند و آدام اسمیت خوشحال و شگفت زده است ولی هم مارکس و هم اسمیت نه از صفر بلکه از گفتار نابرابری روسو شروع میکنند.

در ادامه مرور تفکرات روسو در بخش اول باید به نقد او از جامعه مدنی نیز اشاره کنیم. البته او کسی نیست که ادعای بزرگی برای اصلاح آن داشته باشد. در گفتار نابرابری روسو میگوید:

اولین انسانی که با محصور کردن قطعه زمینی با خود چنین اندیشید که این مال من است و مردمان دیگر را به قدری ساده انگاشت که باورش کنند بنیان گذار واقعی جامعه مدنی است.

روسو و اسمیت و مارکس

جالب است که هم آدام اسمیت و هم کارل مارکس و هم روسو اذعان به فقر و مشکلات نابرابری می کنند ولی راه حل هر کدام متفاوت است. آدام اسمیت نویسنه شهیر ثروت ملل اقتصاد توسعه ی مولد را مورد توجه قرار داده و روسو با نفی چنین نگرشی اقتصاد معیشت را ستایش کرده است. یعنی روسو در میانه ی مارکس و اسمیت قرار دارد یا بهتر است بگوییم فرسنگ ها دور از چنین دنیای دو قطبی است. مارکس به شیوه ی قهر آمیز میخواهد با جبر تاریخی که اتفاقا خودش آن را قبول دارد به مبارزه بر خیزد و به زعم خویش کارگران جهان را میخواهد متحد کند او بارها این جمله را تکرار میکند که کار یک کمونیست تفسیر جهان نیست بلکه تغییر آن است.

اما در مورد آدام اسمیت باید گفت پیش نویس ثروت ملل انگار که یک سرقت ادبی از گفتار نابرابری روسو است و لوچو کولتی هم اشاره میکند که بدون شک اسمیت فرضیات اولیه اش و مقدمه ثروت ملل را با تکیه بر کتاب کوچک یا رساله روسو نوشته است.  اسمیت هم معتقد است اختلاف ذاتی و توانایی بین انسانها معلول تقسیم کار است و نه بالعکس. یعنی تمایز انسانها از لحاظ توانایی نسبت به همدیگر ناشی از کوچک شدن کارهای بدوی و تقسیم آن به کارهای متفاوت و خرد است که البته مارکس نیز تقسیم کار را دستمایه ای برای استثمارگران دانسته است و اشاره می کند هیچ کارگری نمی تواند کار یا محصولی را تا انتها تولید کند و او جزیی از یک ماشین بزرگ در اختیار سرمایه داری است و برخلاف گذشته کارگر مالک کار خویش نیست و هیچ وقت نیز از ابتدا تا انتها یک وظیفه را تکمیل نمیکند. البته دقت کنید که مارکس بر خلاف روسو به فکر اقتصات معیشت یا انسان بدوی نیست بلکه در ابتدا میگوید ابزار تولید باید در اختیار مالکیت عمومی باشد که تفسیر نظراتش را میتوانید در مانیفیست حزب کمونیست و یا جزیی تر و دقیق ترش را در کتاب سرمایه بخوانید چرا که در حوصله این مقاله و بلاگ نمیگنجد.

اما جالب است که بدانید اسمیت توجیه کننده ی کور و نابینای پیدایش جامعه ی بورژوازی نیست او در پیش نویس ثروت ملل می گوید:

کارگر کل کارگاه جامعه بشری را بر دوش خود حمل میکند اما خود زیر فشار آن به پایین ترین پایه های این عمارت فرو می غلتد و دور از چشم آنها مدفون میشود…. در جامعه ای با صد هزار خانواده شاید صد خانواده اصلا کار نمی کنند وآنها با اعمال خشونت و یا به واسطه ستم نظامدار قانونی بخش عظیم کار جامعه را به خدمت خود در می آورند. تقسیم کار باقیمانده نیز بعد از این اختلاس بزرگ به هیچ وجه بر حسب کار هرکس نیست بر عکس کسی که بیشتر کار میکند کمتر به چنگ می آورد.

زیر این نوشته اسم چه کسی را بنویسیم مارکس یا اسمیت؟

شاید این تنها نقطه اشتراک روسو و مارکس و اسمیت باشد. یعنی اذعان به وجود چنین شرایطی اما اسمیت راه خود را به صورت کامل از روسو جدا میکند. او بیشتر مجذوب توسعه ی اقتصادی است و می گوید:

چنین شرایطی موجب به وجود آمدن ثروت بسیار عظیمی گشته است و یک کارگر مزدور انگلستان یا هلند بیش از محترم ترین و فعال ترین عضوقوم وحشی ثروت و مال در اختیار دارد. بلکه حتی تن پروری پست ترین و حقیرترین عضو جامعه متمدن به دلیل توسعه شگفت انگیز اقتصادی بیشتر از یک رییس قبیله ی سرخپوست است. کسی که ارباب مطلق العنان زندگی و آزادی هزاران وحشی یا پابرهنه است.

اینها جواب بسیار کوبنده ی اسمیت به روسو است البته ۱۵۰ سال بعد از روسو اسمیت به این نتیجه رسیده است و در نقد نظرات طرفین به نظرم باید شرایط تاریخی و جغرافیایی هر دو به دقت بررسی شود . اما چیزی که آدام اسمیت فراموش کرده است اختلاف طبقاتی بین افراد است یعنی شاید حقیرترین فرد جامعه ی متمدن از یک رییس قبیله بالاتر باشد ولی یک قبیله وحشی تقریبا یک اجتماع ساده ی بدون طبقه است. همان جامعه ی بی طبقه ای که مارکس ترسیم میکند. آدام اسمیت فراموش میکند که انسان با هر ثروتی که داشته باشد در نهایت بدبختی و خوشبختی و فقر و ثروت خود را در مقایسه با افراد دیگر می سنجد.

همین مقایسه و اختلاف طبقاتی ابزاری برای مارکس میشود تا انقلابهای متعددی در جهان و صرفا با تکیه بر همین اصل(فاصله طبقاتی) به و جود آید. ولی چیزی که به نظرم باید در حال حاضر به آن توجه کرد این است که بر خاف گذشته ثروت به تنهایی با استثمار کردن به وجود نمی آید و البته راه های بسیار زیادی برای کسب شهرت و هم برای موفقیت و هم برای مفید بودن وجود دارد که اولا به زندگی انسان معنا می بخشد . ثانیا او را به مال و ثروت می رساند (اگر مطلوب او باشد) فاکتورهای بسیار این اختلافهای طبقاتی را گاها بی معنی کرده و یا فشار آن را تخفیف داده است که ا نگار از نگاه مارکس و یا بینش های ۰ و ۱ دور مانده است.

هنر یکی از این فاکتورهاست یک نویسنده میتواند از یک سهامدار وال استریت مشهورتر شود و حتی زندگی مفیدتر و عمیق تری تجربه کند. خود مارکس را اگر مثال بزنیم در اوج فقر و زمانی که به خرج انگلس زندگی میکرد کتابهای مشهور خود را نوشت و تاثیر تفکراتش بروی طیف وسیعی از مردم جهان سایه انداخت طوری که تاثیر و دامنه ی تفکراتش را میتوان با بودا و مسیح و محمد ابن عبدالله مقایسه کرد کاری که هیچکدام از این چهار نفر با پول نمیتوانستند بکنند. پس چیزهایی که به عنوان قدرت واقعی مغفول مانده است هنر و اندیشه و علم است و باید توجه کرد که ملاک سنجش انسانها تنها زر وزیور و ثروت انباشته آنها نیست.

در کنار علم و هنر- دین نیز درد ناشی از تضاد طبقاتی را با معنا بخشیدن به زندگی ملیون ها انسان تخفیف داده است همانطور که محمد پیامبر مسلمانان  با ذکر این سخن مشهور و ماندگار  که اگر خورشید را در دست راستم قرار دهند و ماه را در دست چپم ذره ای کوتاه نخواهم آمد آغازگر یک تفکر معناگرایانه میشود و اعتقادات دین را بسیار پررنگ میکند و این اعتقادات را با ارزش تر از ثروت نشان میدهد. همچنان که پیروانش در آینده نیز روی همین موضوع صحه گذاشتند و انسان مفلوک و بی چیزی که پشیزی ثروت نداشت به واسطه اعتقادات مذهبی خود را با ارزش تر هر ثروتمند کافری و یاظالمی میدانست و با همین تفکر زندگی میکند و می میرد.

هنر و علم و دین جزو موراد متعددی است که دنیای صفر و یک مارکس را متزلزل میکند و فارغ از اینکه اساسا موضوع ثروت و یا اختلاف طبقاتی حل شده و یا حل نمی شود باید به این موارد توجه کرد.

در ادامه ی این مقالات به ناچار قایق اندیشه را از ساحل روسو تکان میدهیم و به اسکله مسیحیتمارکس انسان اجتماعیحاکمیت مردم می رسانیم چرا که هیچ قایقی با انجماد و ایستادن در ساحل به رشد و نمو نخواهد رسید. این بحثها ادامه خواهد داشت.

 

 

روسو و تفکراتش – بخش اول

پ ن : تاریخ اساسا تنزل است. پس رستگاری ما در تاریخ و به واسطه آن نمی تواند حاصل شود. روسو

https://newsmedia.tasnimnews.com/Tasnim/Uploaded/Image/13920407134531550761174.jpg

روسو از نگاه دیگران

با توجه به علاقه وافری که به روسو دارم میخواهم چند خطی در موردش بنویسم. به نظر می رسد که منتقدان او اگر چه هر زمان که صلاح دیده اند از نظراتش استفاده کرده اند ولی بعضی اوقات  یا انکارش کرده اند و یا هیچ وقت نگفته اند که نظرات فلسفی و سیاسی ما نتیجه ی تفکرات این فیلسوف بزرگ است. روسو کسی است که ردپایش را هم در انقلاب فرانسه میتوان دید و هم در انقلاب کوبا. کتاب قرارداد اجتماعی او یگانه کتاب پیشرو و به نوعی مرجع انقلاب فرانسه است و حال اگر بفهمیم قوانین مدنی و سیاسی خیلی از کشورها از جمله ایران تقلیدی ناشیانه از قوانین اساسی فرانسه است چه خواهیم گفت؟ یا اگر بشنویم که فیدل کاسترو  به روزنامه نگار فرانسوی می گوید : ژآن ژاک در جریان نبرد با باتیستا بهتریم آموزگار من بوده و در آن شرایط کتاب قرارداد اجتماعی را در جیب خود داشتم!‌که البته اضافه می کند بعد از انقلاب کتاب سرمایه مارکس را ترجیح می دادم.

گویا هر کسی که قدری روسو را فهمیده است کوشیده که قسمتی از نظراتش را از یک کل یکپارچه فکری جدا کند و مابقی را دور بریزد همان بلایی که سر مسیحیت و اسلام و سایر نظام های فکری دیگر آمده است.

رساله گفتار نابرابری روسو پیش برنده ی نظرات هگل در خصوص برابری است و بعدا مارکس نه از هگل و فویرباخ  بلکه از روسو برای بسط تفکراتش شروع می کند البته به قیمت دگردیسی و دفورمه کردن نظرات روسو، در حالیکه مارکس مغرور هیچ گاه آن چنان که شایسته بوده نامی از روسو نبرده است.این قضیه در مورد شوپنهاور هم صادق است کسی که بخش بزرگی از آرا و نظراتش را خصوصا در باب “وضع طبیعی” از روسو گرفته است ولی هرگاه که توانسته و مجالش را داشته است با توهین و تحقیر در نوشته هایش از او نامبرده .

روسو و وضع طبیعی

در کتاب روسو و نقد جامعه مدنی نوشته لوچو کولتی به تظرات روسو در مورد وضع طبیعی پرداخته شده است همان شالوده نظام فکری روسو که بر اساس  وضع طبیعی میخواهد در امیل انسان طبیعی را تربیت کند و در قرارداد اجتماعی می خواهد بهترین قوانین سیاسی را که با فطرت انسان همخوانی دارد تدوین کند و البته تلاش خود را هم میکند همان تلاشی که محمد ابن عبدالله با هوشمندی تمام و کمال در تدوین قانونی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی اسلام میکند یعنی در پایه ریزی قانونی که مطابق فطرت آدمی باشد.

نقدی که میتوان به نظام های تماما لیبرال و یا تماما مارکسیست وارد کرد همین نادیده انگاشتن فطرت و لزوم همخوانی آن با قوانینی بشری است. اگر ما باور داشته باشیم که بعد از ساخت فلز و گندم (به زعم روسو) بهره کشی از آهن و گندم هبوط جدیدی را آغاز کرده ایم و دیگر بار از منزلت یک انسان خوشبخت و طبیعی پا در سرزمینی ناشناخته گذاشته ایم  باید قبول کنیم برای هبوط دوم نیز چاره ای نیست مگر اینکه قوانین موجود سنخیتی با انسان طبیعی و کنجکاو داشته باشد.

البته کسی چون ولتر می تواند به صراحت از روسو انتقاد کند و بگوید روسو با باز کردن موضوع وضع طبیعی انسان از ما میخواهد که ما چهار دست و پا راه برویم! که این گفتار نسنجیده و اشتباه در اعترافات روسو خود به تفصیل پاسخ داده شده است و او هیچ گاه در اعترافات پا را فراتر از ادب و اخلاق نگذاشته است و نامه هایش مستدل و محترمانه در جواب دیدرو و ولتر و هم عصرانش نوشته است که ناشی از شخصیت بزرگ اوست.

روسو و اندیشه های چپ

روسو در گفتار نابرابری می گوید که انسان ها اکنون بیش از حد نیاز واقعی خود تولید میکنند و به خاطر مازاد تولید با هم به رقابت برمیخیزند. آنان نه تنها در صدد به کار گرفتن اشیا هستند بلکه میخواهند آن را به تصاحب در آورند و نه تنها خواهان کالاهای موجود بلکه خواهان علایم رمزی (برند) کالاهای ممکن و کالاهای آینده اند. همان وضعیت بی ثباتی که هابز آن را “جنگ همه علیه همه” می داند.

همین موضوع ارزش اضافه و تولید فراتر از نیاز بعدها دستمایه مارکس قرار می گیرد برای نوشتن ارزش سود اضافه در کتاب سرمایه خود. و همین بهره کشی لجام گسیخته جوامع    از طبیعت باعث از بین رفتن محیط زیست شده است و اتفاقا همین تقابل، چپ های نو مثل چامسکی و یا آنارشیسم های نو (بعد از پرودون) مثل بوکچین را پدید آورده است. منظور از آنارشیسم نو همان اکو آنارشیسم است یعنی ایستادن در مقابل ماشین صنعتی و جامعه ی مصرفی برای حفظ زمین و محیط زیست، همان موضوعی که از روسو به آن رسیدیم.

روسو و راه حل

قصدم این نیست که از روسو یک نیمه خدا بسازم بلکه فکر میکنم روسو یک شرایط یکپارچه ای را برای زیستن ترسیم می کند که اگر چه حلقه های از آن نامشخص و مبهم است ولی از جنبه های مختلف به حیات انسان نگاه کرده است او انسانی مثل امیل را با وضع طبیعی بزرگ میکند و بعد همین انسان را در جامعه ای می فرستد که اصول آن مطابق قرارداد اجتماعی است و روح و روان این انسان نیز در اعترافات حلاجی شده است. این شالوده ی فکری منسجم برای زیستن فرد بعد از هبوط دوم میتواند راهگشای نظام های سیاسی و مدنی بعد از خود باشد همچنان که ثمرات این تفکر چه در باب پرورش انسان و چه در باب نظام سیاسی را میتوان در غرب دید.

و به اعتقاد من دنیای بعد از روسو و بعد از انقلاب فرانسه تمایز زیادی با قبل از آن دارد و مرزبندی های مختلفی را به وجود آورده است این که روسو بدوی ویا عارفی بدبین که در مغاک تنهایی فررفته ببینیم به خطا رفته ایم.

او نمی خواهد دنیا را زیر و رو کند بلکه با مشاهده دقیق اطراف خود سعی دارد اولا آن را نقد کند و ثانیا اصولی را تعریف کند تا جامعه با این شتاب به سمت ویرانی نرود چرا که روسو بر این باور است که تاریخ اساسا تنزل است و فقط به قول کامو میتوان درد آن را کمتر کرد.

ادامه دارد…

آداب مهمانی

نمی دانم شما هم روی مهمانی رفتن و یا مهمان آمدن حساس هستید یا نه؟ قبول دارم که مهمانی ها کمتر شده و مثل سابق نیست. ولی با توجه به اینکه همیشه وسواس خاصی روی این موضوع دارم میخواستم نکاتی را بنویسم که شاید اگر در مهمانی هایمان رعایت کنیم بد نباشد.

چطور مهمان خوبی باشیم

  1. خانه میزبان را خانه خود فرض کنیم و سعی کنیم آن را کثیف نکنیم بوی عرق بدن و یا جوراب قطعا برای میزبان ناخوشایند است و بهتره که نظافت را رعایت کنیم
  2. اگر ماشین نداریم ۱۰ دقیقه قبل از ترک میزبان با آژانس هماهنگ کنیم تا سر موقع آژانس بیاید
  3. در محوطه آپارتمانی با صدای بلند سلام و خداحافطی نکنیم
  4. در مورد مسایل مذهبی و سیاسی با صاحبخانه بحث های جنجالی راه نیندازیم
  5. وسط حرف دیگران نپریم و کاملا گوش دهیم تا حرف طرف مقابل تمام شود
  6. سر موقع بیایید و بیش از حد معمول مهمانی را کش ندهیم
  7. آرام صحبت کنیم
  8. میدانم که حرف جدی در مهمانی های ما رد و بدل نمیشود ولی حداقل میتوانیم از تجاربمون و از چیزهای مفید صحبت کنیم باور کنید میتوانیم به غیر از هجویات چیزهای دیگری بگوییم
  9. از پول و دارایی و مال و اموالمان حرف نزنیم و سعی کنیم از داشته های دیگر زندگیمان صحبت کنیم
  10. قبل از رفتن به مهمانی خبر بدهیم و بگوییم که تعداد ما چند نفر است و سرزده روی سر صاحب خانه خراب نشویم
  11. قبل از مهمانی پیاز و سیر نخوریم یا حتما از خوش بو کننده ی دهان استفاده کنیم
  12. اگر ماشین داریم آن را جایی پارک کنیم که مزاحم همسایه های دیگر نشویم
  13. در مسایل خصوصی صاحب خانه دخالت نکنیم مگر اینکه از ما سوالی شود و نظرمان را در این موارد بخواهند
  14. به جای شیرینی هم که مضر است وتکراری میتوانید برای میزبان کتاب ببرید یا یک تابلوی کوچک یا حتی یک فیلم خوب که با هم ببینید – نیازی نیست حتما کادوهای رایج و تکراری ببرید .
  15. گوشیتان را خاموش کنید و آدرس WiFi میزبان را نپرسید
  16. از تلویزیون و اخبار و .. فاصله بگیرید و سعی کنید با همدیگر صحبت کنید
  17. تجارب موفق خودتان را از زندگی مشترک  به اشتراک بگذارید
  18. به بچه هایتان تذکر دهید که به وسایل میزبان دست نزنند
  19. در مورد سبک زندگی یا عادتهای خوبتان صحبت کنید و تبادل نظر کنید
  20. فیلم و کتاب و سایت و سایر خوراک های فکری را به همدیگر معرفی کنید
  21. اگر سرمایی هستید لباس گرمتر بپوشید و اگر گرمایی هستید لباس نازک بپوشید چون قرار نیست همه به ساز شما برقصند و مرتب پنجره ها را باز کنند یا وسایل گرمایشی را دستکاری کنند.

مهمترین نکته:

بیشتر با کسانی معاشرت کنید که کمی مثل شما فکر میکنند – در واقع کامیونیتی درست خود را انتخاب کنید

ماکیاولیست در لباس پراگماتیست

پ ن: قرار بود در مورد انتخابات و … ننویسم ولی الان که تب و تاب انتخابات تمام شده و مثل پلاسکو و معدن و هزار مصیبت دیگر فراموش شده خواستم در موردش بنویسم .

پ ن۲:

آزادی آواز چاقوها شد
وجیب ِدزدها
وجانماز تبر ها

آزادی، جواهرات گذرگاه سیاست
وبازرگان دروغهای رنگین
میان شهرها شد
آزادی، لنگه بارهای قاچاق شد
های ؛ چه کسی نشان کامل آزادی را به من میدهد؟
این واژه ی بی آبرو شد
آزادی چراغی است که راه را دراز میکند… و هر دستی آن را برمیدارد

شیرکو بیکه س

واژه های بی آبرو

البته تنها واژه آزادی به بازیچه دست دیگران تبدیل نشده بلکه عموم کلمه های حوزه انسان شناسی این بلا سرشان آمده است. آنهم توسط افرادی که در نقطه چرخش عقلانی قرار گرفته اند نقطه ای که حقایق با منافع همخوانی ندارد و صد البته عموم مردم منافع را انتخاب میکنند و برایشان مهم نیست که چه پیش خواهد آمد.

در چند ماه گذشته و بحث های داغ انتخاباتی هر شخصی را که به اصطلاح خود را پراگماتیست میدانست بررسی میکردم و بعد از شنیدن همه ی حرفهایشان معلوم میشد که اصولا این افراد ماکیاولیست هایی هستند در لباس پراگماتیست. هر چند که خود نیز باید اقرار کنند پراگماتیست بنیادی هم که باشند از آقای ا.ن عملگراتر نیستند کسی که حتی رحم به تغییر ساعت کشور هم نکرد و مثل کودکی همه چیز را دستکاری میکرد و اتفاقا یک پراگماتیست هم بود همنطور که این واژه های بی دروپیکر هیتلر و چگوارا و ابوبکر بغدادی را در یک ردیف و تحت عنوان عملگرا جمع میکند! تو خود حدیث مفصل بخوان از نامگذاری این واژه های احمقانه. هر وقت بخواهیم ابنا بشر را در ۳ دسته یا ۴ دسته تقسیم بندی کنیم ظاهرا چاره ای نیست مگر اینکه به زور بخواهیم آنها را در کنار هم جا بدهیم.

انتخابات به عنوان یک مثال از مدل ذهنی

بیاییم نگاهی به صف کشی انتخابات بکنیم و اتفاقا من آنها را سخیف تر از طرز تفکر خاصی میبینم. وجود چند طیف سیاسی مشخص و از قبل معین بود. راست گرایان افراطی که اتفاقا اینها خیلی هم پراگماتیست هستند و هنوز خاطره اقدام های عملیشون در سال ۶٧ از یادها نرفته. دسته دیگه نئولیبرالها که بازماندگان و طرفداران جناح وابسته به آقای ه.ر بودند که نمایندگی و حامی طیف متوسط به بالای شهری (مرکز نشین) رو به عهده دارند.

دسته سوم کسانی که به هر دلیلی انتخابات رو تحریم کردند اگه فرصت بشه اینها رو هم غربال میکنم. سبد رای جناح راست افراطی (اصول گرا) معین و مشخصه و در همه انتخاباتها این رای رو دارند و این آب و اتش زدنها برای به دست آوردن رای دیگر جریانات بود. حتی اگه کاندیدای راست صم بکم مینشست و دوربین رو نگاه میکرد در طول تمام مناظرات رای خودش رو تو سبد خودش داشت

دسته دیگه از رای دهندگان  کسانی بودند که واقعا به اصلاحات دلخوش هستند. اینها کسانی هستند که از شعارهای حمایت از مستضعفین سودی نمیبرند چون در واقع مستضعف نیستند و همونطور که گفتم طبقه میانی جامعه ایرانی شما بخوانید نئو لیبرال یا میانمایه یا هر چیزی که دوست دارید رو در بر میگیره

و شاید بسیار هم پیش بیاد که برای اقناع طرف مقابل برای شکستن تحریم انتخابات جمله ی انتخاب از بین بد و بدتر باشه. و تحریم انتخابات رو میدون دادن به جناح راست به رهبری رئیسی میدونن که برگزاری کنسرت رو ممنوع میکنه و
البته ذات اعمال ممنوعیت بر کنسرت مضموم هست ولی آیا سطح مطالبات باید اینقدر حقیرانه باشه؟

دسته سوم که تحریمی ها هستند بر سه نوع هستند. تحریمی های سنتی و تحریمی های رادیکال و تحریمی های سیاسی تحریمی های سنتی کسانی هستند که سفیدی شناسنامشون براشون برگ زرینی از افتخارات چریکیشون محسوب میشه و همیشه خدا در حال تحریم هستند.
دسته دوم معتقد به انقلاب و دگرگونی و درگیری خصمانه با سیستم حاکم رو دارند و رای دادن رو برابر خیانت میدونند
دسته سوم کسانی هستند که رای دادن یا تحریم رو به  یک اکت سیاسی تبدیل میکنند. و اتفاقا اینها در اصل محرکین اصلاحات هستند.

اینکه فقط به یک نامزد رای بدیم که اون یکی نیاد سر کار از یک احمق کودن بر میاد. یک فعال سیاسی باید رایش رو بر مبنای برنامه و اهداف کاندیدای مورد نظرش و با بحث و گفتگو با برنامه ریزان کاندیدا برای انتقال خواستهای مورد نظر و حتی گرفتن تعهد اجرایی از کاندیدا مشخص بکنه .
البته دسته چهارمی هم وجود داره که خودم جز اون دسته هستم و معتقدم رای دادن یا رای ندادن هیچ چیزی رو تغیر نمیده. و تنها راه تغیر وضع موجود تغیر رویکرد توده مردم و روی آوردن اکثریت به مطالعه و بالا بردن سرانه مطالعه س.تا وقتی سرانه مطالعه در ایران در حد یکی دو ساعت در طول سال مونده هیچ تغیری چه به دست اصلاح طلبان و چه به دست انقلابیون قابل انجام نیست چون حتی با وضع تغیر احتمال بازگشت به شرایط بدتر از قبل بسیار زیاده و اگه بخوام مثال بزنم میتونم به تعداد روزهای زندگی تک تک مردم خاورمیانه مثال بیاورم و بدون آگاهی توده مردم به هیچ جایی نخواهند رسید. رهایی برای دیوانگان شبیه رها شدن سنگی در برکه ی آب بی هدف و بی سر انجام است.

آیا این گفته درست است که اگر رآی ندهیم به دوره فلان رئیس جمهور برمیگردیم؟

خیر، هر رئیس جمهور زاده زمان خویش است که باید هزارها بل میلیونها عامل  (اقتصادی، سیاسی، نظامی)در سراسر دنیا برقرار شود تا «شاید» شرایط نزدیک دوره ای  خاص شود که در  شرایط و فضای بین الملل کنونی ، احتمال بازگشت به فلان دوره امکان پذیر نیست و این هم تنها یک «شعار تبلیغاتی» میباشد.

به عقب برنمیگردیم و به جلو هم نمی رویم همینجا خوب است ممنونم

هر چه که جلوتر رفتم دیدم واقعا نمیشود با یک ماکیاولیست نئو لیبرال بحث کرد چرا که تمام موجودیت و منافع او به حفط وضع موجود بدون کم و کاست گره زده شده و پای منافع مادی بزرگ یا کوچکش گیر است و در نتیجه دچار کوری مطلق شده و در نقطه ای است که نام آن را نقطه چرخش عقلانی نامیده ام. نئولیبرال میانمایه در هیچگونه تغییری سودی نمیبرد بلکه شرایط پوسیده و فاسد فعلی بهترین جولانگاه او میتوان باشد. اصولا تغییر و یا مخالفت مطالبه ی او نیست و چیزی که خوب است و خوب پیش می رود نباید تغییر داد.

برای این افراد هیچ چیزی بالاتر از منفعت شخصی مهم نیست آنها میتوانند در سوریه زندگی کنند و چشمشان را به کشتار ۴۵۰ هزار انسان ببندند و دنیا وقتی رو به نیستی می رود که بدبختی دم در خانه آنها باشد، خارج از این شرایط اصولا از دیدگاه آنان هیچ چیزی را نباید تغییر داد و همانطور که گفتم به چوخ بختیارهای (داستانی از صمد بهرنگی) عصر جدید خیلی سخت است که فهماند  شما در بهترین حالت ماکیاولیست هستید و حتی کمتر از چوخ بختیار چون در هر حال او میدانست که چه کسی هست و چه کسی نیست.

پ ن پایانی : قسمتی از کامنت من در همین بلاگ و در پاسخ به یکی از دوستان :

دقیقا تو لحظاتی که خیلی خوشحال یا خیلی ناراحتیم نباید تصمیم بگیریم و تصمیم گرفتنمان عاقلانه نخواهد بود .
ولی چرا در این جور حالتها ترجیح میدیم کاری بکنیم و سوتی بدیم ؟
طبق آمار پنالتی زن ها -۱/۳ ضرباتشون رو به سمت چپ می زنند ۱/۳ به راست و ۱/۳ به وسط ولی معمولا دروازه بانها وسط نمی ایستند چون اگر گل بخورند باعث شرمندگیه و مردم میگن کاری نکرد و همونجا وایساد.
چارلی مانگر در خصوص بازار سهام وقتی ازش میپرسن چطور موفق میشوی گفته بود : ما چه چیزی داریم ؟ انظباطی برای جلوگیری از آن که وقتی نمی توانیم بی کار بایستیم مرتکب هر غلطی نشویم. برای ما سخته که اینکارو بکنیم یعنی تصمیم احمقانه رو به تصمیم نگرفتن ترجیح میدیم. چون عمل نکردن حتی در صورت موفقیت پاداش و تحسین عمومی ندارد. از پاسکال نقل شده که گفته :
تمام مشکلات بشر ریشه در ناتوانی او در آرام و تنها نشستن در یک اتاق دارد. ‬

کامنتها خوانده میشود ولی منتشر نمیشود

با احترام

 

مزیت های شرکت رایان روش

از اول امسال و به مدت ۲ ماه است که در شرکت رایان روش کار میکنم شرکتی که از لحاظ قدمت و تخصص و شرایط کاری در کردستان و در حوزه IT حرف اول را می زند. در واقع برای سال جدید من پیشنهادهایی رو در تهران برای کار داشتم ولی بهترین گزینه ماندن در استان برای من همینجا بود یعنی فقط در شرایطی که خیلی مجبور باشم میخوام کردستان رو ترک کنم و حتی با حقوقهای بالاتر هم ۳ پیشنهاد مختلف رو رد کردم. کار در استان کردستان در راستای هدفهای بلند مدتی است که دارم و میخواهم به آن برسم.

من در چند شرکت مختلف و یا اداره دولتی کار کرده ام و ۸ سال تجربه اگر جه زیاد نیست ولی این اجازه رو به خودم میدم که کمی این شرکت را مقایسه کنم و مزیتهایش را بنویسم.

  1. اهمیت به حق و حقوق کارکنان: کمتر شرکت خصوصی در استان یا در کشور میتواند حق و حقوق کارکنان را به همراه پاداش و … با نظم و انظباط پرداخت کنه و به نظرم اگر شرکتی بتواند این وظیفه را در این شرایط نامطلوب اقتصادی انجام دهد باید از او تقدیر کرد.
  2. مدیریت حرفه ای: مدیرهایی رو دیده ام که به خاطر کرایه ماشین یا موارد جزیی با همه ی کارکنان خود جر و بحث میکنند و وقتشان را به دخالت بی مورد در کار بقیه سپری میکنند یعنی نه برای وقت خود و نه برای وقت کارکنانشان ارزشی قایل نیستند. ولی در این شرکت هر کسی با نظم و انظباط مشغول کار خود است و مدیریت شرکت حرفه ای با مسایل شرکت برخورد میکند که این رویه را من در استان خودمان به ندرت دیده ام.
  3. فضا و محیط کاری: فضای اینجا به مراتب بهتر از ادارات دولتی است اداراتی که قبله آمال و آرزوهای نسل ما شده اند و اگر شخصی وارد فضای اینجا شود هیچوقت فکر نمی کند که یک شرکت خصوصی در چنین اوضاع مشکل اقتصادی بتواند این چنین قوی ظاهر شود.
  4. روال سیستماتیک: روال کارهایی از قبیل فروش و خدمات به صورت سیستمی تعریف شده است و هر کاری در شرکت به روال و اصول خود است به نحوی که نمی توان یک کلمه اشتباه یا یک غلط املایی را حتی در مکاتبات داخلی دید. این روال منظم در ابتدا با ساختار نامنظم شخصی خودم تداخل داشت و از این نظر ناراحت بودم ولی الان میفهمم که این نظم و انظباط چه نعمت با ارزشی است.

تمام تلاش فعلی و تلاش آینده ام قطعا برای پیشرفت هر چه بیشتر این شرکت خواهد بود و میخواهم چندین برابر حقوقی که دریافت میکنم برای این شرکت ارزش آفرینی کنم.  آرزو دارم تعداد کارکنان شرکت به ۱۰ برابر تعداد کارکنان فعلی (۲۵ نفر)برسد. برنامه ها و ایده های زیادی در ذهن دارم که فعلا به اجرا نرسیده است ولی مطمئن هستم پتانسیل ما خیلی بالاتر از شرایط کنونی است.در پایان باید بگم که هم شرکت و هم کارکنان و هم شغلم را دوست دارم  و احساس خوبی دارم.

روزمرگی

امروز بعد از ۲۰ روز به باشگاه رفتم و حسابی حالم خوب شد و دوستامو دیدم قبلا هم گفتم که به خاطر مشغله کاری باید به صورت انفرادی تمرین کنم و فرصت باشگاه ندارم (به غیر از پنجشنبه ها) . به خودم قول داده بودم که تغییراتی رو در سبک زندگی خودم بدم ولی احساس میکنم توی این هفته کاملا موفق نبودم و اگه بخوام به خودم نمره بدم شاید عددی بین ۱۳ یا ۱۴ باشه چون: تو این هفته چند بار تلگرامم رو چک کردم چند بار با دوستام کل کل  کردم تو تلگرام و چند بار هم سر کار مشغول وبگردی شدم ولی بعضی روزها برنامه ی شخصیم رو دنبال کردم. تصمیم دارم در هفته آینده جدی تر پیگیر این برنامه باشم البته هفته آینده برای مسافرت به اصفهان میرم.

چند مقاله از سایت میدان را خواندم تو این هفته که خیلی خوشم اومد این سایت مواضع رادیکالی داره البته رادیکال نه به معنی افراطی رادیکال به معنی بررسی ریشه های یک موضوع و پرهیز از سطحی نگری و هوچی گری و احساساتی بودن. تو این هفته  شب ها که بیرون میرفتم حالم از تبلیغات انتخاباتی شورای شهر بهم میخورد به قول یکی از دوستان این دوره انتخابات دوره فتوشاپ بود امیدوارم دوره بعد دوره Word باشه و کاندیداها برنامه یا راهکاری رو به صورت مکتوب ارایه بدن حالا بهش عمل هم نکردن به درک!‌

قسمتی از متن اینجا حذف شده (مربوط به انتخابات و سیاست و نامربوط به اینجا)

یه تصمیم دیگه هم گرفتم و اینکه نمک نخورم و کم کم به تدریج اون رو از وعده غذایی حذف کنم چون خیلی ضرر داره. تو این هفته قرار بود با دوستان Talk Show داشته باشیم که متاسفانه فرصت نشد ترجمه ی کتاب Focus هم به آهستگی ولی پیوستگی در حال انجامه و امیدوارم تا آخر بهار تموم بشه و Publish کنیم. به یکی از دانشجوهای دانشگاه کردستان قول دادم برای نشریه دانشجویی آنها مقاله ای بنویسم همچنین نوشتن در Medium هم به کندی پیش میره که اونهم ناشی از کمبود وقت و یا برنامه ریزی اشتباه منه یه مقاله هم برای گروه هم اندیشی  نرم افزار کردستان باید بنویسم به هر حال نمیخواهم کارهای جدیدی رو شروع کنم تا اینکه کارهای قبلی را تموم نکرده باشم چون باور دارم که: بهترین کار جدید تمام کردن کار قبلی است.

کارهای زیادی دارم ولی استرس زیادی ندارم و میخواهم به آهستگی مشغول تمام کردنشان شوم . تقریبا ۲ هفته میشه که ماشینم رو نشستم و روم نمیشه تو چشمشش نگاه کنم:) فردا ساعت ۶ صبح میخوام بیدار شم و بعد از نیم ساعت دویدن برم ماشینم رو بشورم. خداییش تنبل نیستم ولی ساعات مفیدم رو کاملا کار اشغال میکنه شاید اصلاح سبک زندگی    کمکم کنه تا وقت های آزاد یا انرژی بیشتری ازم آزاد بشه این چند روز که تلگرام رو چک نکردم یا وقتم رو براش تلف نمی کنم اوقات خوشی دارم و فکر کنم نتایج مثبتی هم داشته باشه.

دوست دارم در خلوت زندگی کنم و حوصله شلوغی رو ندارم نه شلوغی دیجیتال و نه شلوغی دنیای واقعی فعلا ئیواره باش (Good evening).

پرواز یا طعمه

For most gulls, it is not flying that matters, but eating. For this
gull, though, it was not eating that mattered, but flight.

برای بیشتر مرغان دریایی، آنچه اهمیت دارد به چنگ آوردن طعمه است، نه پرواز. حال آنکه برای این مرغ دریایی، مهم پرواز بود، نه به چنگ آوردن طعمه.


 

غرور یقه آبی ها

Image result for blue collar

بگذارید از سربازی شروع کنم. من توی منطقه عملیاتی  لب مرز خدمت کردم. از اونجاهایی که ساعت ۳ شب باید بیدار بشی و سریع بری ماشین مهمات وادوات جنگی (۱۲۰و۱۰۷) بار بزنی و سریع  بری لب مرز برای عملیات و ماموریت و شلیک.

یگان خودم توی شهر بود و من توی منطقه شاید به این خاطر که اخلاق درست و حسابی نداشتم و زود با بقیه درگیر میشدم من رو یه جورایی تبعید کردند. بعد از ۳۰ یا ۴۰ بار ماموریت و شش ماه توی منطقه بودن و البته فرمانده قبضه بودن یا شب توی چادر و کوه خوابیدن کم کم حس غرور پیدا کردم و با خودم میگفتم فرمانده ها میخورند و میخوابند و من فقط توی گروهان کار میکنم! اصلا من از سرهنگ هم بهتر می فهمم و کارم رو بیشتر بلدم.

البته باید بگم با علاقه شدیدی که به تسلیحات نظامی داشتم حسابی ازم حساب میبردند در خیلی از ماموریت ها به تنهایی همه ی کارها را خودم انجام میدادم و کسی نمیدونست که سربازم حتی کادرها و پرسنل رسمی موقع آمدن بازرس من رو جلو می انداختند تا به سوالات جواب بدم و مرتب به فرمانده ها هم پیشنهادهای برای امنیت بیشتر میدادم! نه اینکه فقط مسلط به خمپاره انداز ۱۲۰ باشم بلکه کار با اکثر سلاح ها را یاد گرفتم و باهاشون شلیک میکردم حتی دزدکی با دسته راکت انداز ۱۰۷ میرفتم ماموریت و با خواهش و تمنا ازشون میخواستم که اجازه بدن یک بار شلیک کنم! خلاصه بگویم بعد از اینکه برگشتم گروهان خودمان هیچ کس را آدم حساب نمی کردم و با توهین و غرور با همه حتی فرمانده هان صحبت میکردم. پرسنل ستادی و سربازان اداری را مسخره میکردم و از خاطراتم براشون تعریف میکردم! ادب را کنار گذاشته و غرور بی حساب و کتابی در همه ی افعالم جاری بود.

بعدا که وارد محیط کار شدم و فهمیدم این غرور همچنان برای یقه آبی ها وجود دارد وعموما کارکنان فنی کارکنان ستادی و اداری و … را آدم حساب نمی کنند. یعنی احساس میکنند نشستن پشت میز و با تلفن صحبت کردن عموما جزو تفریح و سرگرمی است و اینها کار واقعی نیستند.

تعدادی از یقه آبی ها (شخصا هر دو طرف را تجربه کرده ام) احساس میکنند که جایگزین کردن آنها دشوار است و به همین خاطر امنیت شغلی بالایی دارند و کسی حق ندارد به آنها بگوید بالای چشم شما ابروست در حالیکه همه ما میدانیم جایگزین کردن و اخراج مثلا حسابدار یا مسول مالی یا مدیر فروش خیلی مشکلتر از افراد فنی است و اینروزها به لطف اینترنت و Document های زیادی که در هر رشته ی فنی در اینترنت وجود دارد این موضوعات صدق نمی کند و به راحتی با آموزش و خودآموختن و صرف زمان هر کسی میتواند جای هر کسی را بگیرد!‌

موضوع دیگری که باید فهمیده شود اهمیت اخلاق و مقدم بودن اخلاق بر تخصص است. این را بارها تجربه کرده ام و مثلا کارمند یا مهندس بد اخلاقی که خودش را بسیار شایسته می دانسته و به همین سبب با غرور و تکبر همه را مسخره میکرده کارش رو از دست داده و به راحتی دوست مدیر اخراج شده چرا که شرکت با منابع مالی و اعتباری که دارد میتواند به آسانی شما را جایگزین کند و ککش هم نمی گزد. در ثانی با اخلاق خوب و خوش رفتاری انسان در محیط کارش با سرعت بیشتری رشد خواهد کرد واضافه کنم کهدر کشور ما و شرایط فعلی ما عرضه نیروی کار بیشتر از تقاضاست و نیروی متخصص و غیر متخصص ارزان است پس نباید بی گدار به آب بزنید .اینها تجارب خودم بود و گفتم شاید به درد کسی بخورد