شب

شب
آنگاه که بر اندام شب می لغزد عرق ترس

پریان جنگل بر مزار صبح آرام می گریند

و سکوت نخواهد شکست جز به صدای تپش قلب غزال

که آخرین نفس را به تسلیم نفروخته است

شب همچنان پا برجاست

به سیاهی چشمان تو تاریک

و به سکوت نا گفته هایم آرام

راه گریز غزال را پوشانده است شب. پنهان به زیر دامن خود

شب همچنان با ماست

آتش دلهره ی پایان را می دمد

و ارزان می فروشد

آرزوهای غزال را به چنگال گرسنگی

شب همچنان خیره می نگرد

و سکوت آرام آرام شب و شکار و شکارچی را به خواب می برد

فواد انصاری
شهریور ۹۰

 

منتشرشده توسط

Donkishot

فواد انصاری هستم کسی که تمام طول عمرش در مقایسه با عمر هستی و قدمت زندگی به اندازه ی چشم بر هم زدنی نیست و زندگیش یک سنگریزه ی کوچک بین دو عدم و دو سیاهچاله است. ولی این سنگریزه میخواهد خود به زندگیش معنا دهد و آن را باز تعریف و تغییر شکل دهد. foad.ansary@gmail.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *