شور زندگی داستان ون گوگ – بخش دوم

قبلا  در مورد این کتاب کمی صحبت کردم و پاراگراف هایی از اون رو نوشتم الان به صفحه 400 کتاب رسیدم و میخواهم چند تا پاراگراف دیگر از این شاهکار را اینجا بنویسم.

این کتاب را همه کسانی که عاشقانه زندگی میکنند که نمیفهمند نا امیدی یعنی چه که با هزار بار شکست هم نا امید نمیشوند که نظراتشون بر خلاف جامعه و خانواده است و آنهایی که قدرت ذاتی نابغه شدن را دارند یا احساس میکنند که باید متمایز باشند باید بخوانند.خلاصه بگم یک دیوانه باید این کتاب را بخواند و آدم های عاقل از آن دوری کنند!‌

ناگهان متوجه چیزی شد که مدت ها بود آن را دریافته بود. تمامی این حرف ها در مورد خداوند تنها عذر و بهانه ای بچگانه بود. حیله هایی از روی استیصال که انسانی تنها و ترسیده در یک شب سرد٫تاریک و بی انتها٫ آن ها را برای خود زمزمه میکند. خدایی وجود نداشت. تنها چیزی که وجود داشت سرگشتگی وابهام بود و بس ابهامی رقت بار٫ عذاب آور٫ ظالم٫ فریب کارانه٫ کور و بی پایان. ص 130

 

بار دیگر ناکامی و بی پولی به او روی آورده و وقت آن بود که او وضعیت خود را برآورد کند. مسئله این بود که چیزی برای برآوردن کردن وجود نداشت. نه شغلی٫ نه پولی٫ نه سلامتی٫‌ نه نیرویی٫‌نه ایده ای٫‌ نه اشتیاقی٫ نه آرزویی نه هدفی٫‌ نه آرمانی٫ و بدتر از همه نه نقطه اتکایی که بتواند زندگی خود را بر محور آن بنا کند. بیست و شش سالش بود٫ پنج مرتبه شکست را تجربه کرده بود و دیگر شهامتی برای شروع زندگی جدید در خود نمی یافت. ص 131

 

تواشتباه میکنی پسرم. اثر یک هنرمند یا خوبه یا بد. و اگر بده پس اسم اون کس رو نمیشه هنرمند گذاشت خود اون شخص باید از همان ابتدا این مسئله را در مورد خودش تشخیص بدهد نه اینکه همه وقت و نیروی خودش را بیهوده تلف کنه.

-حالا اگر اون شخص از رندگی راضیه و زندگی بر وفق مرادشه ولی هنری که از خودش ارایه میده تعریفی نداره اون موقع چی ؟

تئودروس در آموزه های الهی خود به به دنبال جواب گشت ولی نتوانست برای این سئوال او پاسخی پیدا کند. ص 178

 

من نمیتونم تصویر یه پیکر رو بکشم٫ بدون اینکه از همه جزییات استخوان ها٫‌ ماهیچه ها و رباطهای داخل اون پیکر مطلع باشم. همین طور که نمیتونم تصویر یه سر رو بکشم بدون اینکه بدونم توی مغز اون شخص چی میگذره. برای این که بتونی احساس و افکار آدم ها رو در مورد دنیایی که در اون زندگی میکنند درک کنی نه تنها باید آناتومی بلد باشی بلکه باید بتونی احساس و افکار آدم ها رو در مورد دنیایی که در اون زندگی میکنن درک کنی. نقاشی که اطلاعاتش فقط  محدود به حرفه خودش باشه و در مورد هیچ چیز دیگه شناخت نداشته باشه یه هنرمند سطحی و کم مایه از آب در میاد. ص 182

 

 

 

منتشرشده توسط

Donkishot

فواد انصاری هستم کسی که تمام طول عمرش در مقایسه با عمر هستی و قدمت زندگی به اندازه ی چشم بر هم زدنی نیست و زندگیش یک سنگریزه ی کوچک بین دو عدم و دو سیاهچاله است. ولی این سنگریزه میخواهد خود به زندگیش معنا دهد و آن را باز تعریف و تغییر شکل دهد. foad.ansary@gmail.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *