رفتن از یک شرکت کوچک به شرکت بزرگتر و یا بالعکس یا رفتن از بخش دولتی به خصوصی و یا از خصوصی به دولتی از کارآفرین بودن تبدیل به کارمند شدن و یا از کارمندی به کارآفرینی. مسخره به نظر میرسه ولی همه ی این موارد را تجربه کردم و هر بار وقتی از یک وضعیت به وضعیت دیگر رفته ام کالیبره شده ام.
مثلا وقتی از بخش دولتی به خصوصی رفتم احساس میکردم که باید پول مفت بگیرم و میتونم تمام وقتم را هدر بدهم و به خودم مربوط است و کارفرما باید سر برج به من حقوق بدهد!
از بخش خصوصی وقتی به بخش دولتی رفتم پیگیر مسایل زیادی میشدم که ربطی به من نداشت و یا به مدیر اداره پیشنهاد بهبود سیتم می دادم! یا کارمندان را نصیحت میکردم یا میخواستم بعضی از هزینها ی اداره را خودم دستور بدهم که انجام بدهند چون فکر میکردم لازمه!
الان که از شرکت کوچک به یک شرکت بزرگ رفته ام باز هم کالیبره هستم اما یک کالیبره مثبت یعنی در شرکت فعلی که یک شرکت نسبتا بزرگی است من به عادت سابقم پیگیر همه ی فروش های ریز و درشت میشوم و حتی از ۱۰ هزار تومان هم نمیگذرم. و چون در شرکت قبلی بازارمان شبیه بیابان بی آب وغلف بود و ما به به یک قطره آب هم چنگ میزدیم و دلخوش بودیم مثل چینی ها کار میکردیم و خیلی مقتصدانه مصرف میکردیم اینجا هم همین کار را میکنم و هیچ فروش و مشتری را رها نمیکنم و به شکلی حریصانه رد پول و فروش را میگیرم.
این کالیبره شدن آخری به نفعم تمام شده است و باعث شده مدیر شرکت و همکاران از من راضی باشند چرا که ایمان دارند کسی که کار فروش را میکند با اصرار و تلاش مشتریان و فروش ها را پیگیری میکند و قراردادها را به نتیجه میرساند.
به نظرم توانایی فروشنده در تعقیب Lead های فروش مشخص میشود و توانایی او در تبدیل مشتریان با احتمال ۱۰ درصد به ۱۰۰ درصد است و گرنه جواب مشتری را دادن و انجام فروش های ۱۰۰ درصد و اتوماتیک را رو بوتها هم میتوانند انجام دهند و این نوع فروش سنتی شده است.
به نظرم در بازار شلوغ و رقابتی امروز باید از أب کره گرفت و ۱ درصد شانس را هم تعقیب کرد.
فواد این مشغله ذهنی خیلی فراگیره.
نه تنها سر کار بلکه تو زندگی و دانشگاه هم میشه مصداق زیاد براش پیدا کرد.
مثلا گریز از فضای آموزش عالی دولتی به آزاد. و بالعکس.
تفاوت ها واضح و مبرهن هستن. اما تطبیق تو بازمانه و بهتر بگم محیط به دلم حسرت انداخت که چه خوب که تونستی رضایت همکاران و مدیران شرکت رو جلب کنی.
تو این بازار بلبشو ایران یه قطره معادل یه اقیانوسه…
سینا جان بارها خرد شدم تا تونستم بعد از چند بار سوییچ کردن از این قضیه منتفع بشم.
سلام فواد گیان . من هم با تمامی جملات تو موافقم و خودم هم به نسبت بعضی از آنها را کم و بیش تجربه کرده ام . با جمله آخرت واقعا موافقم . تو بگو ۰٫۰۱ درصد . چون وقتی با خودم فکر می کنم و به گذشته می اندیشم می بینم که همه کسب و کار ها بزرگ از همین ۰٫۰۱ درصد شکل گرفته اند و همه آنهایی را که به آن شرکت می گفتند نمی شود ، را به سخره گرفتند .
موفق باشی .
سلام سعید گیان – به نظرم سماجت و پیگیری از هر هوش و استعدادی بالاتر است
فواد عزیز برای من که تازه به کار فروش وارد شدم نکته بسیار تامل برانگیزی بود. مخصوصا که به قول خودت نتیجه بارها شکستن و از نو بلند شدن هست.
امیدوارم هرمطلبی از این جنس به ذهنت اومد و اگر وقت بهت اجازه داد باهامون به اشتراک بذاری.
چشم پوریا جان به شرطی که شما هم در مورد تجربه های کسب و کارتون بنویسید 🙂