ژست شجاعانه

پنج دقیقه گذشت. راسکولنیکف بدون اینکه به سونیا بنگرد همچنان در اتاق راه می‌رفت. سرانجام به او نزدیک شد؛ چشمانش می‌درخشید، با دو دست شانه‌هایش را گرفت و مستقیماً به چهرهٔ گریانش نگریست. نگاه راسکولنیکف خشک و ملتهب و تیز بود و لبانش سخت می‌پریدند… ناگهان بسرعت تمام بدنش خم شد و در حالی که بر زمین افتاد پاهای سونیا را بوسه زد. سونیا با وحشت، چنانکه گوئی از دیوانه‌ای دوری کند، کنار جست. واقعاً هم راسکولنیکف به نظر کاملاً دیوانه می‌آمد. دختر با رنگی پریده، در حالی که قلبش بهم فشرده شد، زمزمه کرد:
– شما را چه می‌شود؟ چه می‌کنید، در مقابل من!…
راسکولنیکف فوراً برخاست و در حالی که به‌سوی پنجره می‌رفت با لحن خاصی گفت:
– من در برابر تو زانو نزدم، در برابر تمام رنج و عذاب بشری زانو زدم.
فئودور_داستایفسکی

با خودم فکر میکنم شاید سهم بعضی از ما  تنها رنج کشیدن باشد. شاید سهم ما چنین فداکاری دیوانه واری باشد که با قامتی خسته و تکیده روبروی همه ی مصیبت ها بایستیم و رنج بکشیم و البته صبورانه لبخند بزنیم. رنج کشیدن وظیفه و مسولیت بزرگی است و شاید ما انتخاب شدیم که این رنج را جرعه جرعه در تنهایی بنوشیم.

شاید برای شکوفه کردن گلهای باغ باید گلی در آتش پر پر شود

شاید در این دشت وسیع باید کسی ناتور دشت باشد

شاید ما آخرین سنگر شهریم که هنوز دشمن پرچم خود را بر آن نگذاشته است

شاید تن رنجور ما تکیه گاه نسلی باشد

شاید صدای نفس کشیدن ما امید کسی باشد

شاید برای تپش قلبی لازم باشد قلبی از تپش باز ایستد

عمری به ما گفتند برای خودت زندگی کن ولی شاید برای کسی دیگر است که باید زندگی کنیم 

شاید اشکهایم را برای خودم نگه دارم و لبخندم را برای تو و شاید همین لبخند شجاعانه و به ظاهر ناچیز روزی همه ی ما را نجات دهد

شاید فداکاری نهایت بلوغ یک انسان باشد و تنها به فکر خود بودن یک حالت ساده و طبیعی و البته حیوانی باشد

منتشرشده توسط

Donkishot

فواد انصاری هستم کسی که تمام طول عمرش در مقایسه با عمر هستی و قدمت زندگی به اندازه ی چشم بر هم زدنی نیست و زندگیش یک سنگریزه ی کوچک بین دو عدم و دو سیاهچاله است. ولی این سنگریزه میخواهد خود به زندگیش معنا دهد و آن را باز تعریف و تغییر شکل دهد. foad.ansary@gmail.com

6 دیدگاه برای «ژست شجاعانه»

  1. چه خوب بود. “رنج کشیدن وظیفه و مسئولیت بزرگی است”. شاید هم بعضی ها انتخاب کردند که رنج بیشتری تحمل کنند چه بسا که می تونستند این کارو نکنند. کلمه ی انتخاب رنج فکر می کنم مقدس باشه.
    تنها به فکر خود بودن فکر می کنم یک چیز طبیعی باشه ولی افرادی هم که تنها به فکر خود نیستند فکر می کنم از این کار لذت می برند. یعنی در نهایت این لذت ما هست که مشخص می کنه چکاری انجام بدیم. یعنی دوست داریم و انتخاب می کنیم. برخی از تنها به فکر خود بودن لذت می برند و برخی از فداکاری و به فکر خود نبودن. افراد فداکار انسان های بزرگی هستند که به این لذت رسیدن و از “تنها به فکر خود نبودن” گذشتن.

  2. «فداکاری نهایت بلوغ یک انسان باشد…»
    بی نهایت لذت بخش بود خواندن این نوشته عمیق در این صبح بهاری.

    سه ماه طول کشید تا راسکولنیکف را بخوانم، خاطراتش برایم زنده شد.

    این روزها که خلبان جنگ را به پایان میرسانم (کتاب سختی بود و قطعا باید دوباره بخوانم) تداعی دیگر از نوشته تان در ذهنم درخشید، شاید حالا به شکل دیگری اگزوپری را ببینم، همان خلبان جنگی که به باور میرسد سهمی از امیدواری مردمش است.

    1. پریسا جان در همین بلاگ در مورد خلبان جنگ و پرواز شبانه مفصل نوشته ام .
      و اتفاقا دیشب وقتی در مورد وظیفه و فداکاری مینوشتم تصویر اگزوپری جلوی چشمانم بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *