تخمین مسافت در زندگی

آیا ما توانایی تشخیص فاصله ها را داریم ؟ مثلا می توانیم بفهمیم بین خوشبختی و بدبختی چقدر فاصله هست ؟ گاهی اوقات به علت تخمین و اندازه گیری اشتباه فاصله خود را تا خوشبختی خیلی دور میبینیم . آنقدر دور که هر گونه تلاشی مضحک به نظر می رسد به قول شو‍‍پنهاور زندگی ارزش یک تلاش جدی را ندارد!‌و گاهی اوقات نیز بدبختی را آنقدر از خودمان دور می بینیم که در اوج سرمستی ولذت با کله در دو قدمی خودمان در عمق بدبختی فرو می رویم .

به نظرم فاصله این دو یعنی خوشبختی و بربختی زیاد از هم دور نیست .کسی که تجربه این احساسها را چشیده است و در یک هفته یا یک ماه در اوج خوشبختی سرمست بوده و در قعر بدبختی فرو رفته است خوب میداند که فاصله این دو موضوع خیلی ناچیزتر از آن است که ما معمولا تخمین می زنیم و عموما این اشتباه ما در محاسبات ما را از تلاش بریا خوشبختی باز می دارد و فلج میکندو از آن طرف نیز بدبختی را سالها و قرنها از خود دور میبینیم .

درک نکردن این فاصله ها اغلب منجر به fail در تصمیم گیری میشود یعنی در فشار مشکلات و بدبختی نقاط fail یا شکست به معنی تصمیمات احمقانه ای که تحت فشار میگیریم را به صبر و تلاش ترجیح میدهیم شبیه ترکیدگی لوله در فشار شدید رد کردن این نقاط شکست با صبر و حوصله و همچنین داشتن درکی درست از فاصله ها میتواند برایمان مفید باشد و اینکه بدانیم ما مامور به عمل هستیم نه مسوول نتیجه .

غرور مهندسان نرم افزار

یه جک تا حدودی مربوط : ” یک روز یک معتاد دستش رو گذاشته بود روی دوش آرنولد و میگفت هیچ کسی نمیتواند به ما چپ نگاه کند ”
در دره سیلیکون در کالیفرنیا اگر اتفاق خوبی مثل گوگل و فیس بوک بیفته یا اگر خبری از تلویزیون در مورد هوش مصنوعی پخش بشه مهندسان نرم افزار در ایران ذوق زده می شوند ، غافل از اینکه این موضوع چه ربطی به ما داره چرا ما غرور همه چیز دانی و با سوادی داریم ؟ چرا احساس میکنیم از مهندس نفت و از مهندس برق و از حسابدار و غیره باسواد تریم ؟ چرا فکر میکنیم کار ما از آنها با ارزش تر است ؟ چرا فکر میکنیم اگر ما نباشیم دنیا یک جایش می لنگد ؟ آیا این غرور به نفع ماست یا به ضرر ما ؟ چرا ما با میلیاردر شدن یک استارتاپ در خارج از کشور ذوق میکنیم و احساس میکنیم باید جای اون بودیم ؟ و چرا جای اون نیستیم اگر واقعا لیاقت و تواناییش را داریم ؟ موفقیت گوگل و مایکروسافت دلیلی بر باسواد بودن یا نخبه بودن من و یا بهتر بودن رشته تحصیلی من و مدرک تحصیلی من نیست و این دو کاملا مجزاست گوگل یک سیستم اقصادی درست در یک کشور با نظام اقتصادی و سیاسی پیشرفته است گوگل یک برنامه کامپیوتری نیست همینطور بقیه شرکت ها و استارتاپ ها .
به نظرم نوعی شتابزدگی برای موفقیت و نوعی تصویر ذهنی همه چیزدانی، در این قشر نرم افزاری رو به رواج است. و هر موفقیتی که در سیلیکون ولی کسب می‌شود، فعالان حوزه‌ی فن آوری را – از ایران تا ونزوئلا – مغرور می‌کند.

ملت بدون سوال

امروز توی شبکه استانی برنامه زنده قرعه کشی پخش می شد ، قبلا در مورد قرعه کشی و احتمالات و دولت و از این مزخرفات زیاد نوشتم …ولی از این همه جمعیتی که توی تلویزیون آمده بودند تعجب کردم یعنی در واقع وحشت کردم …بحث این نیست که کار خوبیه یا بده یا ….. فقط چند تا سوال به ذهنم رسید :

1. هدف از پیاده روی چیه و آیا مردم از پیاده روی خودشون لذت بردند ، آیا با کسی که دوستش دارند در یک کشور آزاد و زیبا پیاده روی کرده اند ؟
2. با 40 یا 50 میلیون می شود چه کاری کرد و کدام کشور می تواند با 50 میلیون تومان شاید بیش از 10 هزار نفر مردم را یکجا جمع کند برای هفته دولت ؟ یعنی اگر فرض کنیم 10 هزار نفر آمده باشند برای آوردن هر شخصی 5 هزار تومان هزینه شده است نفری 5000 تومان ؟ به نظر شما ارزان نیست
3.چند نفر برنده شده و پژو برده اند و چند نفر بازنذه ؟
4.آیا اگر مردم دنبال حق و حقوق خودشان بودند نفری دو تا پژو نداشتند ؟
5. آیا اگر من فکر کنم جمعیت مردم شبیه گله ای سگ بی عقل شده که با یک استخوان همه شان را می شود سرگرم کرد آدم بی خودی هستم ؟
6.آیا باید به این قضایا فکر کرد ؟
7.جواب این سوالها رو نمیدونم ولی این روزها کسی سوال نمی پرسه همه ما میلیون ها جواب حاضر و آماده داریم که با خوشحالی در حالی که احساس تیزهوشی میکنیم (شاید ویکی پدیا به اندازه همه ما باهوش باشد ) جوابهای بی خود خودمان را سمت همدیگر پرتاب میکنیم ……

کشمکش

در پاسخ به یک دوست که میگفت قدرتمندتر شدن ایران از لحاظ نظامی و مالی با بهبود وضعیت معیشت مردم رابطه مستقیم دارد

شما تا زمانی که نتوانید حساب دولت را از عموم مردم جدا کنید ، نمیتواننید تحلیل درستی داشته باشید نظر دولت بر خلاف نظر مردم و بهتر شدن آینده دولت هیچ ربطی به آینده بهتر ملت ندارد ….به عنوان مثال ما آمار پادشاهان 2500 ساله ایران با حجم ثروت و وسعت کشور را داریم و نوشته ایم ولی چه کسی از آمار گرسنه گان و فقیران همان دوران آماری دارد ؟ همان مردمی که با شورشهای محلی خسرو پرویز را فرسوده کرده واین پیروزی بزرگ به اسم اسلام نوشته شد نه مردم ناراضی !!!! ….پیشنهاد میکنم که کتاب جی بارتوس به نام “نظریه کشمکش ” را بخوانید تا به این موضوع پی ببرید ثروتمند شدن یا قدرت مند شدن سیسم حکومتی هیچ ربطی به بهبود وضعیت مردم ندارد …. طبق آمار رفاه اجتماعی که جدا از GDP هفت شاخص دیگر هم بررسی میشود …قدرتمندترین کشور دنیا یعنی آمریکا در رده 11 بوده و فنلاند اولین کشور که شاید هیچ قدرت مالی و نظامی هم نداشته باشد ….

چیستی زندگی

 

گل زیبای خود را خواهم کاشت ، حتی اگر سالیان سال بارانی نبارد

خواهم نوشت ، حتی اگر هیچ کس آن را نخواند

عاشق می شوم ، حتی اگر همه عشق را نفرین کنند

می سازم ، حتی اگر همه در حال خراب کردن باشند

می خندم ، اگر دنیا بروی من اخم کند

و سرانجام من ، آنچه که باید نه ، آنچه که توانسته ام انجام داده ام و آنچه که قابل تغییر بوده است تغییر داده ام .

حتی اگر آن چیز تنها گلی باشد که در باغچه کوچکم کاشته باشم

ف. انصاری

 

فیلم whiplash

 

به بهانه تعطیلات نوروز و داشتن فرصت فیلم نگاه کردن فیلم whiplash رو دیدم فیلمی در مورد یک موسیقیدان جوان که برای رسیدن به بهترین سطح سخت مشغول تمرین کردن است . اصلی که دوباره بعد از سالها به ذهنم خطور کرد وقتی این فیلم رو دیدم اصل از دست دادن در مقابل به دست آوردنه . توی این فیلم این پسر برای چیزی که میخواست خیلی چیزهای دیگه رو از دست داد از دوست دخترش بگیر تا آرامش و زمان و گاهی هم شخصیت و غرورش رو . بحث این نیست که واقعا مهمه برای به دست آوردن پول یا شهرت سلامتی و آرامشتو از دست بدی یا نه بحث اینه که ما این اصل را فراموش نکنیم که هر بدست آوردنی همراه با از دست دادنی هم هست هر لبخندی هزینه ای دارد هر موفقیتی با شکستی آمیخته است دنیا محل به دست آوردن و از دست دادنه و کسی که گل میخواهد خارش را هم باید تحمل کند .

فیلمی که رتبه 8.6 را از IMDB گرفته و یک فیلم عمیق در مورد زندگیه

شاخص

یه آدمی رو میشناسم که یه ماشین پرشیا داره بعد وقتی تو خیابون رد میشه هر ماشینی که مدلش بالاتر از پرشیاس میبینه میگه بفرما فلانی دزد مال مردم خوره و هر کسی هم که از پرشیا پایین تر داره میگه بیا ببین مردم بی عرضه ن آخه این ماشینه سوارش شدی کلا آدما رو به بالاتر از پرشیا و پایین تر از پرشیا تقسیم کرده یعنی خودش معیاره اون شاخص هست که میگن شاخص بورس یا دلار ایشونه ایشون همون شاخص وسطه ….
++++++++++++++++++++++++++++++++++
این نوشته هم مال فروغ فرخزاده که تو این قضیه صدق میکنه
ﻓﺮﻭﻍ ﻓﺮﺧﺰﺍﺩ: ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺩﻭﺩﺳﺘﻪ ﺍﻧﺪ :
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﻣﺎﻝ
ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻮﺭ …. ﯾﺎ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ
ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﮔﺪﺍ .ﮔﺸﻨﻪ
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ :
ﺧﺮﺣﻤﺎﻝ …. ﯾﺎ ﮐﻤﺘﺮﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ
ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﺗﻨﺒﻞ .
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺳﺮﺳﺨﺖ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ :
ﮐﻠﻪ ﺧﺮ …. ﯾﺎ ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ
ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﻣﺸﻨﮓ .
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻫﻮﺷﯿﺎﺭﺗﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ :
ﭘﺮﺍﻓﺎﺩﻩ ….. ﯾﺎ ﺳﺎﺩﻩ ﺗﺮﻥ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ
ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﻫﺎﻟﻮ .
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ
ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﻭﻟﺨﺮﺝ …. ﯾﺎﺍﻫﻞ ﺣﺴﺎﺏ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﻦ
ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﺧﺴﯿﺲ .
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻥ ﮐﻪ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﮔﻨﺪﻩ
ﺑﮏ …..
ﯾﺎ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ :
ﻓﺴﻘﻠﯽ .
ﯾﺎ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻣﺮﺩﻡﺩﺍﺭﺗﺮﻥ ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ :
ﺑﻮﻗﻠﻤﻮﻥ ﺻﻔﺖ …… ﯾﺎ ﺭﻭﺭﺍﺳﺖ ﺗﺮﻥ
ﺑﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮕﯿﻢ : ﺍﺣﻤﻖ !!!
ﮐﻼ ﻣﻌﯿﺎﺭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ
ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ ؛ ﻧﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ

مسیر پاییزی

هنوز همانجا می رفتم به پاتوق همیشگی و از مسیر زیبایی که از بین درختان بزرگ وجود داشت قدم میزدم اینجا پاییزی ترین مسیر شهر ماست ، رنگ پاییز امسال با سالهای قبل خیلی تفاوت داشت برگهای بیشتری ریخته شده بود و پارک هم خلوت تر بود . از دور فقط دو نفر را می دیدم که داشتند آرام آرام از پارک بیرون می رفتند خوشحال شدم که تنهای تنها هستم احساس می کردم توی این ساعت پارک متعلق به من است و فقط من باید آنجا باشم شاید چون فکر میکردم کسی بیشتر از من دلش تنگ نیست،صدای ماشین ها هم دیگر نمی آمد یا شاید من نمیشنیدم در طبیعت زیبای آنجا گم شده بودم و انگار زیر آب غرق می شدم . یادم نمی آید آخرین باری که تنها آنجا آمده بودم کی بود ولی این بار یک حال غریبی داشتم به قول بعضی ها Like fish out of water  مثل ماهی بیرون از آب . احساس میکردم همه برگهای خشک شده و همچنین درختان کهنسال منتظر تماشای یک نمایش باشکوه از من هستند و من قرار است برایشان نمایشی اجرا کنم . ولی نمایشی در کار نبود فقط پوست و گوشت واستخوان واقعی بود که روی برگهای خشک اصرار میکرد و قدم بر میداشت در یک زمان واقعی و در یک دنیای واقعی . همین………

۲۵ آذر ۱۳۹۱

سفر برگ

سفر از دور دست محال از آن تصویرهای بی رنگ آغاز شد از جایی که باد بی رحمانه تمام برگها را از آشیانه شان بیرون میکند ،آری…. سفر برگ این چنین آغاز می شود، نه در هیاهوی دیدگان ما بلکه در اعماق جنگلهای فراموشی .

ترس از دل کندن و رفتن، ترس از قمار، ترس از رهایی در چنگ باد و ترس از تاریکی شب ترس از مرگ تا اعماق دل برگ ترس فرو می رود .

از این فاصله ……. ترس رنگ عوض کرده است و ترس دیگر ترس نیست شبیه بی خیالی شده است یا شبیه جسارت های بچگی و اصرارهای احمقانه  .

دور می برد برگ را باد دورتر و دورتر از تصور ،آنچنان دور می شود که خودش را فراموش میکند ، آنچنان دور میشود که برگهای دیگری که از کنارش رد می شوند نمی شناسد،گویی دنیا به شکل دیگریست و حقیقت را نمیتوان حدس زد ،نمیتوان عوض کرد،نمیتوان به آن تکیه کرد ،حقیقت آیا فصل پاییز است یا باد وحشی مست حقیقت فاصله برگ از درخت است یا فاصله درخت است با برگ ، حقیقت شاید جوابی باشد که همه آن را از تو مخفی کرده اند ، حقیقت شاید بهاری باشد که به آن باوری نیست .

سفر همچنان ادامه دارد با ریشخندهای سوزناک و زوزه ی باد مست دورتر و دورتر میشود برگ بر فراز درختان لخت پرواز می کند و سرزمینها را یکی پس از دیگری  فراموش میکند و با موسیقی زیبای کیتارو اوج می گیرد .

رسیدنی در کار نیست فقط باید رفت تا جایی که نفس از شماره می افتد تا جایی که باد مهلتی برای تعقیب برگ ندارد ، سرزمینهای زیبا را باید دید و باید رفت ، رسیدن شاید امتداد رفتن باشد و برگ سالهاست که می رود .

۱۹ آذر ۱۳۹۱

تسلیم نشو رفیق!‌

وقتی مشکلی روی می دهد اتفاقی که گهگاه می افتد

وقتی جاده سربالایی است

وقتی پول اندک و بدهی زیاد است

وقتی میخواهی لبخند بزنی ام مجبوری آه بکشی

وقتی تحت فشار شرایطی

نفسی تازه کن اما تسلیم نشو

زندگی پر از فراز و نشیب است

همه میدانیم و لمسش می کنیم

بارها شکست میخوریم

و زمانی که باید تلاش کنیم دست از کار می کشیم

تسلیم نشو اگر پیشرفت کند است

موفقیت شاید در یک قدمی است

در برابر شدیدترین ضربات به نبرد ادامه بده

در بدترین شرایط است که نباید تسلیم شوی .