داستانهای ما و دزدهای قهرمان

نمیدانم برای چه و برای چه کسی مینویسم. نوشتن همیشه جایی بوده برای خالی کردن حرفهایی که در دلم است.

پ ن : انسان هیچ کاری را بدون انگیزه انجام نمی دهد و اگر انگیزه از او گرفته شود قطعا خودش را خواهد کشت انگیزه میتواند عشق-نفرت- انگیزه های طبیعی مثل خوردن و آمیزش و …. باشد خلاصه هیچ کاری بدون انگیزه انجام نمیشود حتی برده ای که سنگی را جا به جا میکند ترس از شلاق انگیزه اوست. انگیزه من از نوشتن این بار نه از عشق و شور نشات گرفته و نه از میل و اشتیاق به دانستن بلکه تماما نفرت است.

به واسطه شغلم و ملاقاتهای متعدد با افراد زیادی در طول روز سروکار دارم و معمولا تمام روزم پر از فعالیتی دیوانه وار است چیزی حدود 14 ساعت که البته جدا از کار ورزش و مطالعه هم در لابه لای آن وجود دارد.

افراد زیادی را میبینم که داستانهای زیادی بلدند داستان پزشکی که دزد است ولی ثروتمند است داستان گروهبانی که لب مرز میلیاردر شد و داستان کسی که اختلاس کرد و الان چندین ملک و شرکت دارد داستان دزدانی که گیر نیفتاده اند فرصت طلبی هایی که دستشان با حاکمان در یک کاسه است. کسانی که شرفشان را میفروشند دزدهای کت و شلوار پوش پلیسهای رشوه گیر کارمندان دزد و خلاصه بی شرف هایی که به جای اینکه در زندان باشند وکیل و حکیم و متشخص هستند. و مردمی که به جای ایستادن جلوی خیانت و جلوی فساد و دزدی در خفا و با لذت این داستانها را برای یکدیگر تعریف میکنند و آرزو میکنند که کاش این موقعیت هم برای آنها پیش می آمد!

امروز وقتی با دوستی صحبت می کردم و او با آب و تاب این داستان ها را برایم تعریف می کرد دقیقا آرزو میکرد جای آنها باشد فقط نمی توانست و من به او گفتم که تو یک دزد بالقوه و آنها دزد بالفعل هستند و دیگر تفاوتی میان شما نیست در نفس عمل شما هر دو انگیزه دزدی دارید و فقط تو نمی توانی این کار را انجام دهی و به همین خاطر حسرت می خوری.

می گویند آموزش و پرورش هر ملتی را داستانها و افسانه های آن ملت و قهرمان های آن ملت می سازند داستان مامور نیروی انتظامی که لب مرز است و می دزدد قاچاق فروشی که به مامور رشوه می دهد کارمندی که رشوه می گیرد و وزیر و وکیلی که آدم می فروشد و حق را نا حق میکنند این ها داستانهای کوچه و بازار ما هستند و آنها  قهرمانهای ما هستند.

اخلاق و شرافت مردم کم کم رنگ  باخته و نابود شده و آن هم نه به خاطر فقر چون بر خلاف رای خیلی از مردم که میگویند فقر اخلاق مردم را از بین برده و شعور مردم را یکسره گرفته به نظرم این بی شعوری و بی لیاقتی تنبلی و رذلی مردم است که باعث به وجود آمدن خفقان دروغ و دزدی وفقر و امثال آن شده است.

ما به این دلیل دزدی نمیکنیم که میترسیم گیر بیفتیم وگرنه هیچ اخلاق و شرافتی باقی نمانده است . این موضوع حتی ربطی هم به بی دین شدن ندارد بلکه به نداشتن اصول ربط دارد اگر هر جایی را محک بزنیم یا به یک دین مشخصی باور دارند به صورت کامل از آن پیروی میکنند یا قرارداد اجتماعی یا حقوق بشری را می فهمند یا سیستمی فکر میکنند و می دانند که این دزدی به ضرر همه است و . .. ولی هیچ اصولی در این کشور وجود ندارد هیچ منش و رفتار مشخصی را نمی توان دید و همه تاثیرات حول تصمیمات لحظه ای هیرستیک و هیجانی است یک نوع snap judgment  که هر لحظه تغییر میکند. جالبه که ما تغییر را در اصول و رفتار خود فهمیده ایم ونه در روش و علم و تکنولوژی در حالیکه اصول و چهارچوب فکری باید ثابت و مشخص باشد و روش و فن باید تغییر کرد.

حوصله نوشتن ندارم و بد تر از آن حوصله شنیدن چنین داستانهایی ندارم این قهرمانهای  شما دزد بی سروپا هستند و هیچ فرقی نمیکند که میلیاردر باشند یا نه با سواد باشند یا بی سواد یا حتی شاید بتوانند با یک اشاره هست و نیست من ر انابود کنند ولی آیا فرقی میکند؟ اینکه تمام دنیا بکویند ماست سیاه است و خود ماست هم اقرار کند و حتی چند عکس از ماست سیاه هم درست کنند باز هم از دیدگاه من ماست سفید است. توجه کنید که من نمیگویم این افراد ثروتمند نیستند یا حتی قدرتمند و باسواد و موفق نیستند حرف من این است که دزد هستند و دزد بودن منافاتی با موفق و ثروتمند و با سواد بودن ندارد و میتوان در کنار هم تمام این خصایل و ویژگی ها را داشت قبلا در مورد معنی دقیق کلمات چیزهایی نوشتم و منظورم اینجا هم همین است که بفهمیم چه کلمه ای میگویم و معنی آن چیست.

منتشرشده توسط

Donkishot

فواد انصاری هستم کسی که تمام طول عمرش در مقایسه با عمر هستی و قدمت زندگی به اندازه ی چشم بر هم زدنی نیست و زندگیش یک سنگریزه ی کوچک بین دو عدم و دو سیاهچاله است. ولی این سنگریزه میخواهد خود به زندگیش معنا دهد و آن را باز تعریف و تغییر شکل دهد. foad.ansary@gmail.com

4 دیدگاه برای «داستانهای ما و دزدهای قهرمان»

  1. فواد عزيز سلام
    بدان و آگاه باش كه:
    همين كه تو به بدي از دزدي ياد ميكني و حرص ميخوري و دزدان را دشنام ميدهي نشانه خوبيست
    يقين داشته باش كه امثال تو زيادند كه خداوند زمين را از نيكان خالي نميگذارد
    اما نكته اي كه لازمست اضافه كني و كنيم:
    به اعتقاد من
    ما بايستي دنبال علت باشيم
    و مسائل را ريشه يابي كنيم
    اين كه دزدي هست واضح و مبرهن است
    اما علت كجاست؟ ريشه را يافتن و قطع كردن مهم است
    مولاي متقيان حضرت امير مومنان علي عليه السلام؛ به اعتقاد من
    آنجا كه ميفرمايد: الناس علي دين ملوكهم
    مردم بر دين مسئولين خود هستند يا به عبارت ديگر دنباله رو مسئولين خود هستند
    به ظرافت پاسخ اين سوال را داده است و ريشه را آشكار كرده
    اگر مسئولين دزد نباشند مردم هم دزدي نخواهند كرد
    ضرب المثل خودماني را كه بلدي؟
    پيشنماز كه بگوزد؛ پسنماز خواهد ريد!
    و اين قصه سر دراز دارد…
    مطالب قشنگت را ميخوانم
    كامنت نزاشتن دليل بر نخواندن نيست
    موفق باشي

  2. ممنونم آقای خسروبیگی، فقط به خاطر اینکه زیاد ناراحت بودم و خواستم حرف هایی که د دلم هست بنویسم همانطور که گفتی ریشه و منشا مهم است که خوب به آن اشاره کردی. بعضی وقتها بی حوصله و با عصبانیت مینویسم که بعدا هم پشیمان میشوم ولی چه کار میشه کرد … اگر ننویسم خودم زجر میکشم.
    از اینکه اینجا سر میزنی خوشحالم.

  3. جناب انصاری گرامی
    مسئله ای که شما بدان اشاره کردید، شاید پیچیده ترین و بحث برانگیزترین موضوع در جامعه شناسی تاریخی-سیاسی ایرانیان باشد.
    راسل در این مورد به روشنی بیان می کند(سخنرانی برتراند راسل در جریان دریافت جایزه نوبل ادبی) «چهار خصلت محرک همه رفتارهای ما هستند:
    الف) خواستن یا میل به خواستن عطش وار
    ب) رقابت جویی
    پ) خود بینی
    د) عشق به قدرت»
    راسل در بیان نکته اول که شاید سرمنشأ همه «دزدی» ها باشد، مثالی میزند از دو دختر بوسنیایی که بعد از قحطی و آوارگی و تحمل مشقت های فراوان در انگلیس در خانه او ساکن شده بودند. با این که در خانه وی «غذا» به حد کافی و وفور وجود داشت، آن دو دختر غالبا از مزرعه مجاور «سیب زمینی» می دزدیده اند. راسل این رفتار را ناشی از «گرسنگی» یا حتی «تجربه گرسنگی نزدیک به مرگ» نمی داند، بلکه آن را ناشی از میل و عطش انسان به خواستن بیان می کند.
    در مورد ایران شخصا معتقدم درون همه ما یک «کودک زیاده خواه و سریع خواه» به صورت فعال حضور دارد که میخواهد همه چیز را با سرعت و در کمترین زمان ممکن و با کمترین تلاشی به دست بیاورد. بسیاری از ما می توانیم این کودک را تا حدی مهار کنیم، اما این کودک خلق و خوی غالب و استریوتایپ تفکر اجتماعی ماست. از عجله در عبور از چراغ قرمز تا برگزیدن احمقانه ترین روش ها برای رسیدن به ثروت در کوتاه ترین زمان ممکن.
    این که این کودک درونی ما کی میخواهد بزرگ شود وکی میخواهد بفهمد، شاید هزاران سال زمان و انگیزه و انرژی و مراقبت لازم داشته باشد.

    با تشکر

  4. آقای مشیر فر عزیز ممنون از اشاره ای که به راسل داشتی خیلی مجذوب این فیلسوف عقلگرا شدم و حتما کتابهای دیگری ازش می خوانم. این استریوتایپی که بهش اشاره کردی موجب سو استفاده بازار هم شده یعنی معمولا کسب و کارها چون از این اخلاق مشتریان با خبرند شروع به جایزه دادن به مردم شده اند و میخواهند مردم را یک شبه پولدار کنند. و به خاطر همینه در جایزه ی فلان برتج یک میلیون نفر می بازد و یک نفر برنده میشود حالا تصور کنید صدا و سیما به جای اینکه با برنده های جایزه صحبت کند برنامه ای را به بازنده ها اختصاص دهد تا هر کدام یک دقیقه صحبت کنند بی شک ده ها سال را باید به آنها گوش می دادیم.

پاسخ دادن به یاور مشیرفر لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *