روسو و تربیت انسان از صفر!‌

چند روز قبل کتابی از روسو را تمام کردم به اسم امیل, همیشه دوست داشتم چیزی از روسو بخوانم مخصوصا کتاب معروف اعترافاتش ولی گیرم نیومد و این کتاب دم دست تر بود!‌

Jean-Jacques-Rousseau

موضوع کتاب در مورد تربیت کودکان و آموزش و پرورش است روسو کسی است که بچه هایش را به یتیم خانه فرستاده و در قید وبند زندگی نبوده است پذیرش کتاب تربیت فرزند از این چنین شخصی تا حدی مشکل است ولی کتاب جالبی بود. چیزهایی را خواندم که تا قبل از این در هیچ جایی نشنیده بودم.

اینکه بچه ها تا دوران ابتدایی و متوسطه باید توسط پدرو مادرشان و یا طبیعت تعلیم داده باشند نه توسط مدرسه ها یا اینکه دنیا نیازی به پزشک ندارد و پزشکان اصولا در این دنیا زاید هستند. گرایش روسو به طبیعت و زندگی طبیعی و همچنین توجه به جزییات رفتاری کودک میتواند برای هر شخصی جالب باشد.

قسمتهایی از کتاب را اینجا مینویسم شاید شما هم این کتاب را خواندید!‌

ای معلمین و استادان پرشهامت ساده تر و محتاط تر و روشن تر باشید این نطق ها و خطابه های بلند و این کلمات شیرین را کوتاه کنید بگذارید کودکان به میل خود بزرگ شوند هر وقت از مشاهدات خود تعجب کردند درباره آن از شما خواهند پرسید.

 


 

اگر میخواهید مردان شجاعی را پیدا کنید نمونه آن را در جاهایی که پزشک یافت نمی شود خواهید دید زیرا در آنجا کسی از نتایج درد و بیماری خبری ندارد و هیچکس فکر مرگ را نمی کند.

 


انسان را برای آن خلق نکرده اند که مثل توده های خاک در یک جا و روی هم انباشته شوند ولی باید در اطراف زمین پخش شوند زیرا هر چه مردم به دور هم جمع باشند زودتر رو به فساد می روند فلج های بدن مانند هزاران آلام روحی از تاثیرات مستقیم اجتماع انسانها است انسان هم مانند دسته ای از حیوانات است که نباید گله وار در یک جا زندگی کند مردمانی که مانند گله های گوسفند دور هم جمع شده اند بیشتر از دیگران وقت خود را تلف میکنند نفس انسان برای سلامتی هم جنسان خود خطرنا ک است و شاید این موضوع را بسیاری از مردم هنوز درک نکرده باشند.


این کلام ناتوانی یک نسبت معین با شخص دارد که مقصود ماست کسی که نیروی او از احتیاجاتش تجاوز میکند حتی اگر یک حشره یا یک کرم باشد موجود نیرومندی است اما کسی که نیازمندی او از نیرویش تجاوز کند اگر فیل یا شیر یا بزرگترین قهرمان باشد و اگر بحد خدایی برسد موجود ناتوانی است.فرشته سرکشی که طبیعت خود را نشناخت از آن مرد خوشبختی که با وجود اینکه فناپذیر است اما در آرامش خود زندگی میکند ناتوان تر است


اجتماع انسان ر اناتوان بار میآورد اول اینکه حق استفاده از نیروی شخصی را از او میگیرد و در ثانی در فکر او رسوخ میدهد که تمام این تواناییها برای او مضر است .